شب اول
مراقبه و محاسبه، یکی از وظایف انسان
یکی از دستوراتی که در روایات معصومینو آیات نورانی قرآن بر آن تأکید شده و بزرگان اخلاق هم برای پیشرفت و رشد انسان مهم دانستند، مسئله مراقبه و محاسبه است. انسان باید نسبت به تکالیف و مسئولیت هایی که دارد، اول با خودش مشارطه بکند و مثل دو تا شریک که با همه دیگر قرارهایشان را می بندند، خودش قرارهای خودش و عهدهایی که باید با خدا داشته باشد، تکرار و به شرط تبعیت از خدای متعال اشاره کند. فرض کنید نسبت به واجب ها و محرمات، با خودش هر روز شرط بکند که چه تکالیفی به عهده اوست و باید این تکالیف را انجام بدهد. بعد در طول روز مراقبه داشته باشد. برای این که این تکلیف را خوب انجام بدهد، واجبات و محرمات الهی رعایت بشود و در همه لحظات مراقب خودش باشد و دقت کند که از قرارها و عهدهایی که با خدای متعال داشته، تخلف نکند و در پایان هم برای این که متوجه بشود آیا خوب عمل کرده یا نه، محاسبه و حسابرسی کند و ببیند آیا واقعاً تکالیفی که روی دوشش بوده، انجام داده یا نداده است. در روایات هست که روزی یک بار، به حساب و کتاب تان برسید و محاسبه بکنید و ببینید وظایفی که روی دوشتان بوده، انجام دادید یا نه؟ آن تکالیف و تعهدات انجام گرفته یا نه؟ لذا اگر انسان فرصتی را در شبانه روز، برای این کار در نظر بگیرد، فرصت مغتنمی است. شب ها یا صبح ها، یا فرصتی را برای مراقبه و محاسبه خودش در نظر داشته باشد. وقتی محاسبه کردید و دیدید عملی سر زده که مرضی خدا نبوده و خلاف عهدتان با خدای متعال بوده است، نگذارید این عمل ادامه یابد، بلکه به سرعت توبه بکنید. در روایات دستور داده شده که حتماً به دنبال هر گناهی، توبه ای باشد و به شدت ما را پرهیز دادند که گناه روی گناه قرار گیرد که کدورت و تیرگی قلب و قساوت قلب به همراه دارد. ممکن است گاهی از مؤمن گناهی سر بزند، در این صورت باید بلافاصله توبه کند و اگر نور ایمان در قلب مؤمن باشد، اثر نور ایمان این است که حتماً بعد از گناه، توبه خواهد آمد. فرمودند اگر عملی انجام دادید که آن عمل خیر است و توفیقی داشتید، این توفیق را از خدای متعال بدانید و شکر این نعمت را به جا بیاورید تا خدا نعمت را برایتان افزون کند. گاهی بزرگان کتاب هایی به نام مراقبات نوشته اند و مراقبه هایی را که انسان باید داشته باشد، توضیح دادند. بزرگان در این کتاب ها، مراقبات و دستورالعمل هایی را بیان کردند که انسان مکلف است آنها را رعایت کند،این دستورالعمل ها دو گونه است: یکی دستورالعمل هایی که در طول سال باید انجام داده شود ؛ دوم مراقبه هایی است که مختص به ایام خاص است.
مراقبه خاص برای ماه محرم
در کتاب «المراقبات» مرحوم آقای میرزا جواد آقای تبریزی ملکی، مراقباتی است که به ایام خاصی مثل رجب، شعبان و رمضان مربوط است. از جمله این مراقبه ها، مراقبه های ماه محرم است. ماه محرم یک تکالیف و عبادات مخصوصی دارد که در همه ایام این عبادات را می شود انجام داد، اما بهار آن عبادات، در ماه محرم است. لذا انسان باید تلاش کند در ماه محرم بهره مند از عبادات بشود و فضای معنوی عالم هم برای بهره مندی از این فیض ها آماده است. یکی از مهم ترین مراقبه ها، حضور در محافل عزاداری و اشک و رعایت حرمت این ماه است. در این ماه، بزرگ ترین مصیبت برای اولیای الهی در طول تاریخ واقع شده است، یعنی در روز دهم، بزرگ ترین مصیبت و بلایی که بر اولیای خدا در طول تاریخ اتفاق افتاده، رقم خورده است. ما نسبت به این مصیبت، تکالیف فراوانی داریم. یکی از این تکالیف که جزو تکالیف عمومی است، این است که لااقل در مقابل این مصیبتی که اتفاق رخ داده، بی تفاوت نباشیم. نقطه شروعش هم این است که لااقل در مقابل این مصیبت و ابتلا، سعی کنیم رقت قلب، حزن و اندوه و بکاء و اشک داشته باشیم، بکاء و اشکی که همه موجودات براساس روایات ما در ماجرای سیدالشهداء(علیه السلام) دارند. در روایات ما هست که همه موجودات در مصیبت سیدالشهداءگریستند. ماهی های دریا، پرندگان، حیوانات، جن، انس، آسمان و زمین، حتی بهشتیان. در بعضی روایات هم هست که جهنمی ها هم می گریند. اهل شام، از مصیبت سیدالشهداء(علیه السلام) بهره مند نشدند، ولی بقیه موجودات گریه کردند. این اشک و بکاء بر سیدالشهداء، آثار و برکات فراوانی برای انسان دارد. یکی از وظایف دیگر در این ماه این است که حرمت این حادثه عظیم را نگه بداریم. اگر اهل راه بودیم، از عالم ذر، جایی که حضرت ما را صدا زد و ما را دعوت کرد، به گونه ای جواب می دادیم که در روز عاشورا در صف ایشان باشیم، کما این که در روایات هست که افرادی که حج می روند، تعداد حجشان تابع این است که وقتی خدای متعال به حضرت ابراهیم(علیه السلام) دستور داد که اذن فی الناس بالحج، مردم را دعوت کن که به حج بیایند، حضرت ندا داد و دعوت کرد و هر کس در عالم ذر شنید و اجابت کرد، موفق شد حج را به جا بیاورد.
اگر انسان نتواند سعی کند حرمت این حادثه را نگه بدارد، لااقل باید اهل بکاء بر مصیبت سیدالشهداء(علیه السلام) باشد. در روایات ما، بکاء بر مصیبت سیدالشهداء جزو عبادات بسیار بزرگ است که برکات فراوانی دارد و موجب مغفرت و پاکی و طهارت انسان می شود و گناهان انسان را فرو می ریزد. البته اسراری در گریه بر مصیبت سیدالشهداء وجود دارد. اینکه چگونه انسان وقتی اشکش بر امام حسین(علیه السلام) جاری می شود، ظلمت ها و تاریکی های گناه برداشته و حلقه هایی که شیطان بر دست و پای انسان بسته، باز می شود؟ اگر کسی دیگران را بگریاند یا خودش برای سیدالشهداءگریه کند، اهل نجات خواهد بود. تأکید کردند که با گریه بر سیدالشهداء، آمرزش حاصل و سبب طهارت روح و جان می شود. حضرت به ابوهارون فرمودند: بخوان. خواند. حضرت گریه کردند. بعد فرمودند: ابو هارون، اگر کسی چهل نفر را برای سیدالشهداء بگریاند، اهل بهشت است. اگر اهل گریه نیست، تباکی بکند. این آدم هم اهل بهشت است. به راستی چه رازی در گریه بر سیدالشهداءاست؟ سرّهای عظیمی در این گریه است که وقتی قلب انسان متألم و این تألم در وجود انسان جاری می شود، اشکش، تاریکی ها گناه و کدورت ها را از دل و روح و دست و بال انسان برمی دارد و انسان سبک بال به سوی خدای متعال پیش می رود. خیلی از درجات به راحتی به دست نمی آید. ما عالمی را داشتیم که برای این که صفت حسد را از خودش دور بکند، بیست سال ریاضت کشید. دودمان آدم با یک صفت رذیله به باد می رود. استادی می گفت آن هایی که زمین گیر شدند، با یک صفت زمین گیر شدند. یکی متکبر بوده، دیگری حسود. شیطان با تکبرش و قابیل با حسدش، زمین گیر شدند. آن وقت چطور می شود که آدم این صفات را داشته باشد و نجات یابد؟ اگر آدم می خواهد به جنگ صفات ناپسند برود، آن گونه که علمای اخلاق گفتند، هزار سال هم کم است. باید از راه های میانبر خدای متعال رفت. برای شست و شوی قلب، یکی از بهترین راه ها، گریه بر سیدالشهداءعلیه السلام و درک این مصیبت است. «فَلَأَنْدُبَنَّكَ صَبَاحاً وَ مَسَاءً وَ لَأَبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً حَسْرَةً عَلَيْكَ».[1]
در زیارت ناحیه مقدسه تکلیف معین شده که چقدر نسبت به حادثه عاشورا باید توجه کرد و متألم بود: «فَلَئِنْ أَخَّرَتْنِي الدُّهُورُ وَ عَاقَنِي عَنْ نُصْرَتِكَ الْمَقْدُورُ وَ لَمْ أَكُنْ لِمَنْ حَارَبَكَ مُحَارِباً وَ لِمَنْ نَصَبَ لَكَ الْعَدَاوَةَ مُنَاصِباً».[2] تعبیر این است که یا جدّا، اگر من تأخیر کردم و نتوانستم با کسانی که با تو درگیر شدند، درگیر شویم. صبح و شب گریه می کنم. حالا گریه صبح و شب چه خاصیتی دارد؟ چگونه جای یاری سیدالشهداء(علیه السلام) را پر می کند؟ اگر انسان نتواند سپر سیدالشهداء (علیه السلام) بشود و خونش را به هر دلیلی بدهد، باید خون گریه کند که چرا نتوانسته خونش را پیش روی امام حسین(علیه السلام) بدهد و نتوانسته در مقابل صف آرایی شیطان و بنی امیه و اصحاب سقیفه، فدای امام حسین(علیه السلام) شود.
انواع گریه بر سیدالشهداء
گریه بر سیدالشهداء(علیه السلام) اقسامی دارد و هر کدام برای انسان درجاتی پدید می آورد. یک بخش آن این است که انسان واقعاً متوجه مصیبت اولیای خدا و آن مصیبت در روح انسان منعکس بشود، یعنی واقعاً حزن ولی الله اعظم امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) در وجود انسان تجلی پیدا کند. خدای متعال ارواح و جسم ما را بالاتر از علّیین آفرید و طینت ما از علّیین است. فرمود: ارواح شیعیان ما از طینت و از علّیین است. لذا به ما متمایل هستند. انبیا هم همین گونه هستند. از این رو، با حزن ما، محزون و با شادی ما، خوش حال می شوند. اگر انسان این ارتباط سرشت را داشته باشد، قاعدتاً در این ایام متحول می شود. اگر هر مؤمنی با سرشت خود ارتباط داشته باشد، به دنبال حزن ولی اش است و قاعدتاً حزنی پیدا می کند. کما این که به تبع نشاط وجود مقدس امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) نشاطی پیدا می کند. مهم ترین گریه این است که انسان به حدی متصل باشد که حزن نورانی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) تابشی در قلب و دل او پیدا بکند و حزنش تابشی از مصیبت امام زمان عجل الله تعالی فرجه باشد، مصیبتی که آن قدر گریه کند که به خاطر حرارت مصیبت جان بدهد، یعنی تا مرز جان دادن، گریه بر سیدالشهداء (علیه السلام) جا دارد.
یوسف (علیه السلام) جزو پیغمبران خداست. جزو اولیای خداست و وقتی حادثه ای برای این ولی خدا پیدا می شود، نباید این حادثه را ندیده گرفت. حداقل کاری که می شود کرد این است که حادثه را زنده نگه بداریم. این پیغمبر ابتلایی برایش پیش آمده و غایب شده و در زندنی می شود. حدأقل کاری که ما می کنیم این است که یادش را زنده نگه بداریم. جناب یعقوب (علیه السلام) این کار را کرد و نگذاشت یاد یوسف (علیه السلام) از بین برود. مدام گریست تا چشمش سپید شد. این کار یک پیغمبر خداست. بعد از این که جناب یعقوب به یوسف رسید و بعضی از مصیبت های یوسف را شنید، بی هوش شد، ایشان به جناب یوسف فرمود: که بگو برادران با تو چه کردند. یوسف خواهش کرد که مرا معاف بدار. ولی حضرت یعقوب اصرارکردند، حضرت یوسف یک صحنه را تعریف کرده و فرمودند: وقتی مرا بردند تا در چاه بیندازند؛ چون پیراهن مرا نیاز داشتند و می خواستند خونی بکنند و شب بگویند گرگ مرا دریده، به من دستور دادند و تهدید کردند که عریان شو. هر چه خواهش کردم، فایده نداشت. مرا عریان کردند و در چاه انداختند. چه زمانی جناب یوسف این صحنه را نقل کرد؟ وقتی به عزت رسیده بود.
اگر مؤمن با وجود مقدس امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) ، مرتبط شد، طبیعی است که غصه های امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) در روح او اثر می گذارد. این بهترین و لطیف ترین نوع غصه است که اینقدر انسان رشد کند که قلبش دنبال قلب امام حرکت کند. «الَّذِينَ يَفْرَحُونَ لِفَرَحِنَا وَ يَحْزَنُونَ لِحُزْنِنَا».[3] در روایات هست که فرمود: در بقیه مؤمنین، چهار روح است که عبارتند از روح الايمان، روح القوّة، روح الشهوة، و روح المدرج.[4] حضرت فرمود: «رُوحُ الْقُدُسِ لَا يَنَامُ وَ لَا يَغْفُلُ وَ لَا يَلْهُو وَ لَا يَزْهُو».[5] اصلاً لهو و لعب و غفلت و کار ناروا ندارد. محال است کسی واجد این روح باشد، کار لغو بکند. همه کارهایش خدایی است. بنابراین این گریه حجاب ها را از جلوی قلبش کنار می زند، اگر متوسل و ملتمس باشد و استدعا و دعا و گریه بکند و بخواهد که حضرت حجاب ها را از جلوی قلب انسان بردارد، انسان به آن حقیقت مصیبت راه پیدا می کند. آن هایی که راه پیدا کردند، دیگر نمی شود کنترلشان کرد. اصلی ترین مسئله در گریه این است که انسان مصیبت را بفهمد و بر مصیبت ولیّ خدا متألم بشود. این تألم هم درجات و مراتبی دارد تا جایی که همه وجود انسان را متحول و صفات رذیله را از انسان دور کند. شعاع زندگی انسان، باید زندگی امام صادق (علیه السلام) باشد. نور حیات امام صادق (علیه السلام) باید در زندگی انسان جلوه بکند. حیات انسان، حیات آن ها باشد و برای اهداف آن ها زنده باشد. مثل آن ها زندگی بکند، بفهمد، در دنیا راه برود بعد هم مثل آن ها بمیرد. این چیزی است که از این گریه به دست می آید. گریه انواع مختلفی دارد که گریه بر مصیبت از همه مهم تر است، به خصوص گریه ای که حزن امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) است که آدم را محزون می کند. بخشی از تقدیر به خودمان بر می گردد. ما دیر سیدالشهداء (علیه السلام) را اجابت کردیم. همین الان هم اگر دیر بجنبیم، اهل رجعت نخواهیم بود. اگر الان سیدالشهداء (علیه السلام) دعوت کند و بگوید: «هَلْ مِن ناصِرٍ يَنْصُرُنى»[6] یا «هَلْ مِنْ ذابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّه»؟[7] بعید نیست آدم بگوید این دعوت مربوط به عاشورا بوده است. حضرت فرمودند: فقط دعوت آن ها و اتمام حجت با آن ها که نیست. اگر در این فرصتی که داریم، دیر بجنبیم، به رجعت هم نخواهیم رسید. نمی توانیم در دوره رجعت در کنار سیدالشهداء باشیم. همان طور که می دانید حضرت سیدالشهداء رجعت دارند.
در روایات هست که فرمود ما معصومان نامه سر به مهری داریم. تکلیفمان را انجام می دهیم و می رویم. وجود مقدس سیدالشهداء به بخشی از نامه ای است که به دستشان رسیده و عمل کردند و مابقی برای رجعت ماند. ایشان در رجعت می آیند و عمل می کنند. لذا در روایات آمده که سیدالشهداء اصحاب شان را به رجعت وعده دادند و با آن ها از رجعتی گفتند که دارند، یعنی اصحاب نیز بر می گردند. این جمله در زیارت عاشورا آمده است: «لَقَدْ عَظُمَ مُصَابِي بِكَ فَأَسْأَلُ اللَّهَ الَّذِي أَكْرَمَ مَقَامَكَ وَ أَكْرَمَنِي [بِكَ ] أَنْ يَرْزُقَنِي طَلَبَ ثَارِكَ مَعَ إِمَامٍ مَنْصُورٍ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ».[8] اگر مصیبت سیدالشهداء در دل انسان عظمت یافت و عظمت مصیبت را دریافت، این انسان آمادگی می یابد و به او اجازه می دهند در کنار امام زمان عجل الله تعالی فرجه به ثواب و فضیلت خون خواهی سیدالشهداء (علیه السلام) برسد. این همان چیزی است که با گریه به دست می آید. منتهی گریه ای که همه دوستان هم می دانند.
بعضی ها می گویند این احادیثی که می خوانید، غرور می آورد. این احادیث را نگویید که فلانی گریه کرد و گناهانش آمرزیده شد. هر وقت به ما گفتند برای امام حسین (علیه السلام) گریه بکنید، گناهانتان آمرزیده می شود. بعضی فکر می کنند که یعنی برو گناه کن، بعد گریه کن. نه، معنایش این نیست. معنایش این است که گناه نکن و بعد گریه کن. اگر گناه کردی، بیشتر گریه کن. برخی می گویند اشکال دارد که آدم بگوید هر کس گناه بیشتری کرد، شب ها بیشتر گریه و توبه کند. این غرور می آورد. اگر به کسی گفتید، گریه نصف شب از خوف خدا، گناه را پاک می کند، این موجب می شود طرف پشت سر هم برود گناه بکند. در حالی که این یاد دادن توبه است. یاد دادن گناه نیست. آن هایی که این نکته را غلط می فهمند، باید خودشان را اصلاح بکنند.کلام امام صادق (علیه السلام) نور است و امام صادق (علیه السلام) با کلام خودش حاضر است. این گونه نیست که یک کلام بی صاحب باشد و هر کس هر گونه بخواهد بفهمد. اگر قلبی، سالم بود، حضرت با همین کلام نور، مرادشان را، آن نور هدایتی را که در کلامشان است، به قلب منتقل می کنند. همه مشکل ما این است که برای امام حسین (علیه السلام) گریه نمی کنیم. اگر کسی اهل گریه بر امام حسین (علیه السلام) باشد، رغبتی برای دنیا پیدا نمی کند. اگر کسی مصیبت سیدالشهداء (علیه السلام) را درست بفهمد و آن حزن عظیم در وجودش پیدا شود، دیگر شیطان حریف آدم نمی شود. بنابراین رسیدن به هدف های بزرگ با گریه بر سیدالشهداء (علیه السلام) متصور و ممکن است. همه حرکت های مهم ثمربخشی که شیعه در طول تاریخ داشته، به خاطر عاشورا و در گریه بر امام حسین (علیه السلام) است. شما اگر عقبه شیعه و اتصالش را قطع بکنید، هیچ حرکت مثبتی در جامعه
اتفاق نخواهد افتاد و ادامه حرکات مثبت هم با این حادثه ممکن است. لذا هم دوست می فهمد و هم دشمن؛
عاشورا و ظهور امام زمان دو بال شیعه
این یهودی های ملعون که در بعضی روایات ما قتل سیدالشهداء به آن ها نسبت داده شده است، می گویند ما باید بکوشیم رابطه شیعه را با عاشورا قطع بکنیم. اگر قطع کنیم، شیعه یک جمعیت خاموش می شود. این که شیعه به تعبیرمخالفان ناآرام بوده، سخن درستی است. همیشه شیعه برای شیطان خطرناک است. شیعه هر کجا باشد، خطرناک است، چون ریشه اش در عاشورا دارد. درست هم فهمیدند. لذا می گویند شیعه یک سر سرخ و یک سر سبز دارد. این دو سر از پیکر شیعه قطع شود، کار تمام است. سر سبز، ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) است. از اول به شیعه گفتند شما پیروزید، حق پیروز است. این جبهه اولیای خداست. نگران نباشید. این امید همه شان را زنده نگه داشته است. هیچ وقت زمین گیر نمی شوند. این امیدی است که ائمه در روح شیعه دمیدند. دوم این که گفتند برای سیدالشهداء بنشینید و گریه بکنید تا این خاطره از بین نرود. لذا همه تلاش مخالفان این بوده که این امید و گریه بر امام حسین از بین برود. شما عاشورا را بردارید، چیزی نمی ماند. اگر خون مبارک سیدالشهداء نباشد و همه شیعیان یک جا خونشان را بدهند، چیزی حل نمی شود. در مجالس امام حسین (علیه السلام) اسرار الهی گشوده می شود. چه آدم هایی که در این محافل پاک با ریاضت های بزرگ، پاک نمی شوند و عمری در مجلس امام حسین به تصفیه می پردازند.
یکی از گریه های ما که بزرگان گفتند گریه خوبی است، گریه بر خوف است. در روایات هست که مؤمن تا وقتی از دنیا نرفته، آرام نیست. امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند مؤمنین و متقین این گونه هستند که اگر خدا روحشان را نگه ندارد، یک لحظه در دنیا نمی مانند. مؤمن تا آخرین لحظه نگران است، تا لحظه ای که ملایکه می آیند و می گویند: «وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ ».[9] شما استقامت کردید و پای امر ولایت ایستادید. پای اولیای معصوم (علیهم السلام) ایستادید. ما با شما بودیم و با شما خواهیم بود. این وقتی است که مؤمن دارد از این دنیا می رود. مؤمن تا به آن لحظه نرسیده، نگران است. آن هایی که آمدند حضرت را محاصره کردند، نمی توانند بگویند ما سیدالشهداء (علیه السلام) را نمی شناسیم. همه خوب می شناختند. بسیاری از آن ها نامه نوشته بودند و حضرت خورجین نامه ها را فرمود بیاورید و بریزید جلویشان. مگر شما نامه ننوشتید و دعوت نکرده بودید؟ وقتی گفتند ننوشتیم، فرمود: شما نامه ننوشتید و امضا نکردید که نهرهای ما جاری و باغستان های ما آماده است و همه چیز در خدمت شماست؟چطور شد برخی در مقابل سیدالشهداء ایستادند و کم کم در ریختن خون حضرت مشارکت کردند و در آخر خیلی هایشان با هم مسابقه دادند. این خطر بزرگی است. در این ایام گریه خوف داشته باشید که مبادا صفت رذیله یا گناهی، در ما باشد که خدای نکرده ما را از سیدالشهداء جدا بکند. مبادا در عاشورای امسال روحمان در صف ابن زیاد باشد. اگر انسان این نکته را بفهمد، جا دارد اگر عمری گریه کند که با این گریه تدریجاً امنیتی به دست می آورد و جزو اهل نجات می شود، کما این که دیدید بعضی ها گریه می کردند و خدا به آن ها امان داد.
جناب شعیب (علیه السلام) این قدر گریه کرد که چشم هایش نابینا شد و خدا سه بار بینایی اش را برگرداند. خدا گفت: امان دادم، چرا گریه می کنی؟ خدا به یک انسانی امان قطعی بدهد، درجات بهشت فراهم است. به خدای متعال عرضه داشت: خدایا من از محبت تو گریه می کنم. چشم را برای گریه می خواهم. دوباره هم بدهی، گریه می کنم. خدا فرمود: من کلیم خودم را، موسی (علیه السلام) را خادم تو می کنم.
ذکر مصیبت السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللَّهِ أَبَدا مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ [لِزِيَارَتِكَ ] السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ [وَ عَلَى أَوْلادِ الْحُسَيْنِ ] وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ».[10]
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
نه سیدالشهداء بر جدال طاقت داشت
هوا ز باد مخالف چون نیلگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
حضرت تا آخرین لحظه ایستاد و اتمام حجت کرد و فرمود: مردم آیا من خون به ناحق ریخته ام؟ گفتند: نه. فرمود: آیا حلال خدا را حرام کردم؟ حرام خدا را حلال کردم؟ گفتند: نه. فرمود: چرا خون مرا حلال می دانید؟ چرا ریختن خون من جایز دانستید؟ گفتند: جرم تو این است که پسر امیرالمؤمنین (علیه السلام) هستی.
عمر سعد دستور داد که این پسر علی (علیه السلام) است. از او پروا کنید، مبادا به میدانش بروید. فقط ناجوانمردانه به او حمله بکنید. در این صحنه بود که حضرت تیرباران و سنگ باران شدند. سنگ به پیشانی مقدسش خورد. وقتی دامن پیراهن را بالا آورد، خون را پاک کند، سینه مطهرش آشکار شد و این سینه نورانی را که پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می بوسید، هدف تیر سه شعبه آهنین قرار گرفت. تیر به حدی نفوذ کرد که حضرت خم شدند و تیر را از پشت سر بیرون آوردند. خون جاری شد. دیگر حضرت توان نشستن روی اسب را نداشت، ذوالجناح حضرت را به سمت گودی قتل گاه حرکت داد، می خواست آرام حضرت را روی زمین قرار بدهد که دشمن مهلت نداد و کاری کرد که حضرت از روی اسب افتاد.
[1]. مجلسی، بحارالأنوار، ج 98، ص 237، باب 18، زياراته صلوات الله عليه المطلقة...، ص 148
[2]. همان
[3]. شیخ حرعاملی، وسائل الشيعة، ج 14 ص 507، 66، باب استحباب البكاء لقتل الحسين...، ص 500
[4]. شيخ صدوق و شيخ مفيد، اعتقادات الإمامية و تصحيح الاعتقاد، ج 1، ص 50، باب الاعتقاد في النفوس و الأرواح ...، ص 47
[5]. شیخ کلینی، الكافي، ج 1، ص 272، باب فيه ذكر الأرواح التي في الأئمة ع ...، ص 271
[6]. جمعی ازنویسندگان، فرهنگ عاشورا، ص 123
[7]. محمد مظفری سعید، اسيران و جانبازان كربلا، ص 99
[8]. مفاتيح الجنان، ص 456، أول زيارت عاشوراء معروفه است ...، ص 456
[9]. سوره فصلت، آیه 30
[10]. مفاتيح الجنان، ص 458، أول زيارت عاشوراء معروفه است ...، ص
.......................................
برکات گریه بر شهدای کربلا
در یکی از جملات زیارت الهی و ملکوتی «وارث» به محضر مبارک این هفتاد و دو نفر عرضه می داریم: «ِالسَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْلِيَاءَ اللَّه ِ وَ أَحِبَّاءَه»[1] شما هفتاد و دو نفر از اولیاء خدا بودید. یعنی همه شما به مقام با عظمت ولایت رسیده بودید. هر کدام از شما از کوچک تا بزرگ به تنهایی یک ولیّ بودید. بعد از هزار و چند صد سال ولایت مداری آثار ولایت آنها معلوم است. آنها مربی مردم، و رشد دهنده مردم، باز کننده راه قرب خدا و راه رضوان الهی به سوی مردم بودند. یاد آنها عبادت و تسبیح است. امام صادق(ع) می فرمایند: «کسی که برای اینها غصه دار می شود، در حال غصه که نفس می کشد، نفس او تسبیح است. چشمی که بر آنها بگرید آن آب چشم که در حال گریه از چشم او بیرون می آید آن رحمت خدا است»؛ چون گریه بر آنها باعث آمرزش گناه است. باعث پاک شدن و محبوب شدن پیش پروردگار است. البته همه این آثار برای مردان و زنانی است که خودشان را در معرض این نسیم الهی و عرشی و ملکوتی قرار دهند درخت خشکیده وجود آن ها از این نسیم، سبز و میوه دار می شود. منبع منفعت و خیر می شوند.
«وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَنا»[2]، «مَنْ كانَ يُريدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَميعاً إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُ»[3] به شرطی که آدم خودش را در این وادی قرار بدهد والاّ اگر بیرون از این مرز زندگی بکند، جزو دیگران است. جزو گروه «غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ»[4] و گروه «والضّالین»[5] است. از رحم مادر تا اینجا که رسیده ایم و به خیلی از بلاها و لغزش ها و گناهان دچارمان نساخته اند، فقط و فقط از برکت بویی است که از آنها گرفته ایم.
«كم من فادح من البلاء أقلته و كم عثار وقيته و كم من مكروه دفعته و كم من ثناء جميل لست أهلا له نشرته»[6]
این گریه بر اباعبدالله(ع) که به ما داده اند، کم است؟ این گریه که به ما دادند مال أنبیاء و پیامبر است. این گریه برای مادرش فاطمه زهرا(س) است. شما امروز همرنگ با همه أنبیاء شده اید. شما امروز نمی دانید چشمتان به کجا وصل است. نمی دانید این چشم ها شعله چشم علی(ع) و اهل بیت(ع) است.
ما احتراممان پیش خدا بخاطر حضرت سید الشهداء(ع) است. اگر می خواهید این واقعیت را صد در صد باور کنید -خدا برایتان آن روز را نیاورد- ولی یک وقت کسی بخواهد امتحان کند فقط ده روز از اباعبدالله(ع) زندگی اش را جدا کند. خدا یک لحظه اش را هم نیاورد، آن وقت ببینید وقتی رها کردید، خدا هم شما را رها می کند. و می گوید: حالا برو خودت زندگی کن. تا حالا چقدر گناه خطرناکی که آبرویت را به باد می داد، برایت پیش آمد، فرار کردی. آن تو نبودی که فرار کردی، آنها بودند که فراریت دادند. کار تو نبود، تو چکاره هستی؟ کار تو نبود، ولایت آنها بوده که بر تو اشراف دارد.
«إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»[7]؛ «کسانی که گفتند: پرورش دهنده و به وجود آورده ما، «الله» است و سپس بر این عقیده خود استقامت کردند»؛ «وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ»[8]؛ «ای فرشته های من، به آنها به هنگام مرگ، بشارت بدهید که ما می خواهیم تو را، به بهشتی که وعده داده شده است، ببریم.»
وقتی هم وارد عالم قبر شدی، «نَحْنُ أَوْلِياؤُكُم»[9] ما ملائکه مأمور هستیم، رفیق جان جانی شما بشویم. «فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَه»[10] حافظ و خادم شما هستیم. وقتی وارد بهشت شدید، هر چی دل شما می خواهد، بخواهد عیبی ندارد. «وَ لَكُمْ فيها ما تَشْتَهي أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فيها ما تَدَّعُون»[11] این پذیرایی من است. من یک سفره بی نهایت در دنیا و آخرت برای تو پهن می کنم. به فکرت و به قلبت نور می دهم. خیال تو را از بچه هایت راحت نگه می دارم. بچه هایت را هم با رنگ و بوی اباعبدالله(ع) بار می آورم. خانه ات را در امنیت قرار می دهم. کسب تو را حلال نگه می دارم. اما تو این جا باش و ببین که آن پذیرایی کننده کریم است. کریمی که کرمش نهایت ندارد.
سیره سیدالشهداء(ع) در برخورد با شیعیانش
سیدالشهداء(ع) از محلّی رد می شدند، کارگران و باربران و حمال های بازار، نزدیکی های ظهر سفره را پهن کرده، داشتند نان خشک می خوردند. یکی از آنها به رفقایش گفت: بروم آقا را بیاورم، با ما هم غذا بشود؟ به او گفتند: خجالت بکش. زمین و آسمان، ملائکه، خادم حسین بن علی(ع) هستند. او شخصیت اول عالم خلقت است. پا برهنه دوید حسین جان امروز نهار را با ما می خوری؟ آقا فرمود: بله، چرا نخورم. حمال ها و باربرها دیدند، پسر فاطمه(س) می آید.
همای اوج سعادت به داد ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
امام حسین(ع) روی خاک نشست. نان خشک را قشنگ خورد. بعد فرمود: خوب شما من را دعوت کردید من به حرف شما گوش دادم. شما هم فردا برای نهار خانه من دعوت هستید. یعنی ای شیعیان من، ای گریه کن های من، از این که بیایم کنار شما بشینم و با هم، همسفره بشویم، یک جا باشیم، ابایی ندارم.
مژده گر جان فشانم رواست
که این مژده آسایش جان ماست
گفتند: ما خانه تو بیاییم؟ چشم. ماتشان برد، فردا ما خانه اباعبدالله(ع) دعوت هستیم. حضرت آمد خانه قنبر را صدا کرد. قنبر فردا چهار پنج تا میهمان خیلی محترم دارم. اولاً به تعداد نفرات آنها پارچه، پول، شیء قیمتی تهیه کن. وقتی که ناهار را خوردند و خواستند بروند به آنها بدهم. بعد هم بهترین سفره را برای آنها بینداز.
برتری امت آخرالزمان بر امت های دیگر
موسی در کوه طور گفت: ای خدا پیامبر بالاتر از من چه کسی است؟ خطاب رسید، پیامبر آخر، از تو بالاتر است. گفت: خدایا به او مومن هستم. از امت مومن بالاتر چه کسی است؟ خداوند متعال فرمود: امت پیامبرآخرالزمان. گفت: مگر چه امتیازی به آن ها داده ای که از ما بالاتر هستند. پنج تا امتیاز خود خدا شمرد. من یکی از امتیازها را می گویم: ای موسی، به آنها عاشورا را داده ام. امروز خدا دارد از شما پذیرایی می کند حواست جمع باشد. در این مجالس امام حسین(ع) پیامبر(ص) و حضرت زهرا(س) و ائمه(ع) صاحب مجلس هستند و آنها از شما پذیرایی می کنند. خدایا ما کاری نداریم که چه طوری باید بمیریم؛ اما این رحمت را تو در حق ما عنایت کن که یک چند دقیقه مانده به مردن ما در حال گریه بر حسین تو باشیم.
«وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ باب»[12]؛ «در قیامت ملائکه از رو به روی آن ها پشت سر و دست راست و دست چپ و بالا سر هجوم می آورند، هی می خواهند خودشان را به این آدم برسانند.»
«سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُم»[13]؛ «شما بودید که در راه حسین(ع) صبر کردید و خودتان را آلوده نکردید.»
پیامبر اکرم(ص)، اولین روضه خوان امام حسین(ع)
پیامبراکرم(ص) با چند نفر در کوچه می رفتند. هفت، هشت تا بچه، قاطی هم بالا و پایین می پریدند، بازی می کردند. گرد و خاک بود. رسول اکرم(ص) وارد این بچه ها شدند. یکی از این بچه ها را بغل کردند و به سینه چسباندند و سر را روی سینه گذاشتند و بعد آمدن کنار کوچه، چهار زانو نشستند و بچه را روی زانو نشاند و یک دست به سر گوش کشید و بوسید و هی به به، آفرین و عزیز دلم گفت. این دیگر کی است؟ بعد هم بچه را فرستاد تو بازی و خودش راه افتاد. آقا این کی بود؟ فرمودند: از ته کوچه که داشتم می آمدم حسینم را قاطی بچه ها دیدم بازی می کند. بعد حسینم که راه می افتد این بچه دنبال او می دوید، هر جا که حسینم پا می گذارد، این بچه خاک را بر می دارد و به خودش می مالد. حسین من هفتاد و دو یار دارد که یکی از آن ها این بچه است. «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْلِيَاءَ اللَّه»[14] پیامبر(ص) فرمود: هر چشمی بعد مردن گریان است، مگر چشم هایی که برای حسین من گریه کرده باشد.
رسول خدا(ص) در اتاق امیرالمومنین(ع) نشسته بودند و امام حسین چند دقیقه بود که به دنیا آمده بود. به پیامبر(ص) خبر دادند که بچه به دنیا آمد. الآن می شورند و لباس تن ایشان می کنند. فرمود: این بچه را نشورید او پاک به دنیا آمده، بدنش شستن نمی خواهد. فقط لباس بپوشانید. در اتاق را باز کرد و با امیرالمومنین(ع) با حسن(ع) که یک سالش بود، کنار رخت خواب زهرا(س) نشستند. قنداقه را برداشتند، دست حضرت دادند. یک نگاه به قیافه بچه کرد سرش را روی سینه بچه آورد، وقتی سرش را بلند کرد، زهرا(س) دید تمام صورت پیامبر خیس است. بابا چرا گریه کردی؟ «وَ مَا يَجْرِي عَلَيْهِ مِنَ الْمِحَنِ»[15] پیامبر یک مقدار از حوادث روز عاشورا را گفت. که این بچه ات با هفتاد و دو تن گرفتار می شوند، به تشنگی می خورد و یارانش را سر می برند. بچه هایش را می کشند. «أَخْبَرَ النَّبِيُّ ص ابْنَتَهُ فَاطِمَةَ بِقَتْلِ وَلَدِهَا الْحُسَيْنِ وَ مَا يَجْرِي عَلَيْهِ مِنَ الْمِحَنِ بَكَتْ فَاطِمَةُ بُكَاءً شَدِيدا»[16] آخر می گویند: به زن زائو خبر بد ندهید؛ ولی این جا چاره ای نبود. «وَ قَالَتْ يَا أَبَهْ مَتَى يَكُونُ ذَلِک»[17] این قضیه کی هست؟ «قَالَ فِي زَمَانٍ خَالٍ مِنِّي وَ مِنْكِ وَ مِنْ عَلِيٍّ»[18] آن روزی که این حادثه اتفاق می افتد من و بابایش علی هم نیستیم. داداش او هم نیست. تو هم نیستی. «فَاشْتَدَّ بُكَاؤُهَا»[19] دیگر زهرا بلند شد نشست و بلند بلند گریه کرد. «وَ قَالَتْ يَا أَبَهْ فَمَنْ يَبْكِي عَلَيْهِ وَ مَنْ يَلْتَزِمُ بِإِقَامَةِ الْعَزَاءِ لَه»[20]
برکات شرکت در مجالس عزاداری اباعبدالله(ع)
برای حسین(ع) کی گریه می کند؟ کی برایش جلسه می گیرد؟ «فَقَالَ النَّبِيُّ يَا فَاطِمَةُ إِنَّ نِسَاءَ أُمَّتِي يَبْكُونَ عَلَى نِسَاءِ أَهْلِ بَيْتِي وَ رِجَالَهُمْ يَبْكُونَ عَلَى رِجَالِ أَهْلِ بَيْتِی»[21] آنقدر زن بیاید، که بیشتر از مرگ بچه خودش بر حسین تو گریه کنند. برای بچه خودش یک دفعه تا شب چهل و یا هفت گریه می کند، تمام می شود. اما این زن ها تا آخر عمر این گریه را دارند. «وَ رِجَالَهُمْ يَبْكُونَ عَلَى رِجَالِ أَهْلِ بَيْتِی»[22] مردها و جوان هایی بیایند که برای حسین تو عزاداری کنند و گریه کنند. (آن روز کنار بستر زهرا(س)، پیامبر قیافه ما را می دیده است.)
امام صادق(ع) می فرماید: «آن ها می شنوند ولی مادرم زهرا(س) بالا سر شما است، با شما گریه می کند»، «وَ يُجَدِّدُونَ الْعَزَاءَ جِيلًا بَعْدَ جِيلٍ»[23] فاطمه جان، این مجالس و این گریه ها تمام شدنی نیست، ادامه دارد. پیامبر به حضرت زهرا(س) ا فرمود: «فَإِذَا كَانَ الْقِيَامَه»[24] فاطمه، در قیامت خدا به تو دستور می دهد سراغ کل زن هایی که برای حسین تو گریه کردند، بروی. و به من هم می گوید: «أَشْفَعُ لِلرِّجَال»[25] برو سراغ هر کس که با حسین(ع) تو بوده و «وَ كُلُّ مَنْ بَكَى مِنْهُمْ عَلَى مُصَابِ الْحُسَيْنِ»[26] دخترم، من دست همه گریه کن ها را می گیرم، تو هم دست همه زن ها را می گیری. «أَدْخَلْنَاهُ الْجَنَّةَ»[27] و با خودمان به بهشت می بریم. «يَا فَاطِمَةُ كُلُّ عَيْنٍ بَاكِيَةٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»[28] همه چشم ها قیامت گریان است. «إِلَّا عَيْنٌ بَكَتْ عَلَى مُصَابِ الْحُسَيْن»[29] مگر چشم هایی که برای حسین(ع) تو گریه کنند.
ذکر مصیبت
روز عاشورا بعد از ظهر بود، دورش را گرفتند. کسی از یاران دیگر نمانده بود. خانم ها گفتند: آقا اگر دین به ما اجازه می دهد، مردی برای شما نمانده، ما اسلحه برداریم از شما دفاع کنیم. ما با دشمن ها وارد جنگ بشویم. آقا فرمودند: نه عزیزان من، شما بمانید من دیگر باید بروم. یک نگاهی به همه کرد و خداحافظی کرد.
«عَلَيْكُنَّ مِنِّي السَّلَام»[30]
اما به این سادگی نبود، صدای ناله زن و بچه به آسمان بود. خودش هم مثل ابر بهار گریه می کرد. بعد هم یک خداحافظی با زینب کبری(س) کرد. دست را روی قلب خواهر گذاشت، خواهرم تحمل کن. گفت حسین جان چه کنم؟ حضرت فرمود: با خدا معامله کن. تکیه به خدا کن. سوار بر مرکب شد. دیگر همه دل بریدند، می خواهد برود. دید مرکب راه نمی رود، من که با همه خداحافظی کردم، بچه ها را که بوسیدم. با خواهرم که خداحافظی کردم. اسب، تو چرا نمی روی؟ چشم اسب هم دارد اشک می ریزد. دید سکینه جلوی اسب آمده است. بابا می خواهی بروی؟ مولا پیاده شد، روی خاک نشست. حداکثر سنی که برایش نوشته بودند، سیزده سالش بود. نشاند بغل دست خودش، گفت: بابا، صبح تا حالا که برای این تک شهدا میدان می رفتی، بر می گشتی. الآن که داری می روی هم بر می گردی؟ دخترم نه، دیگر این آخرین باری است که من می روم. ولی دیگر بر نمی گردم. بابا نمی شود یک کاری برای ما بکنی؟ چی عزیزم؟ قبل از رفتن، خودت بیا ما را به مدینه برگردان. سکینه جانم من که دیگر وقتم تمام شده است، نمی گذارند که من برگردم. بابا تو از من یک درخواست کردی من نمی توانستم جواب تو را بدهم. حالا من از تو یک درخواست بکنم؟ بچه بلند شد دست به گردن پدرش انداخت، صورت بابا را روی سینه اش گذاشت. بابا را بوسید، بابا چی کار کنم؟ سکینه جان آن که من از تو می خواهم این است که آنقدر زیاد برای من گریه نکن. حضرت به میدان آمد، حمله کرد. ترسیدند، راه باز کردند. وارد شریعه شد؛ «الْمَاءَ حَتَّى تَشْرَبَ»[31]؛قصد کرد یک خورده آب بخورد. «و رماه حصين بن الامیر بسهم فی خده»؛ «هنوز آب را ور نداشته بود یک تیر به صورتش زدند. گردن اسب را گرفت، سرش را نزدیک آب برد.» به اسب گفت:
«أَنْتَ عَطْشَان»[32]؛ «تو هم که تشنه ای و من هم تشنه هستم.» «وَ اللَّهِ لَا ذُقْتُ الْمَاء»[33]؛ «به خدا قسم تا تو آب نخوری، من نمی خورم.»
از یک حیوان این جور پذیرایی می کنند، آن وقت ما یک عمری بیاییم گریه کنیم و نماز بخوانیم و روزه بگیریم، چه جوری از ما پذیرایی می کنند، خدا می داند. «فَلَمَّا سَمِعَ الْفَرَسُ كَلَام»[34] اسب وقتی سخن اباعبدالله(ع) را شنید پوزش را از نزدیک آب تا جایی که می شد بالا آورد. گردن را بالا نگه داشت. یعنی تو تشنه باشی و من آب بخورم. «وَ لَمْ يَشْرَب»[35]؛ «آب نخورد.»
تو شریعه بود که یک مرتبه جارچی ها با هم صدا زدند. به خیمه های اباعبدالله(ع)حمله کردند. حضرت بدون اینکه وقت کند آب بخورد، بیرون آمد. به طرف خیمه ها پیچید، دشمن عقب نشینی کرد. وقتی آمد کنار خیمه ها بچه ها و خواهر ها و زن ها بیرون ریختند، دیدند صورت و پیشانی زخم است. فریاد زن و بچه بلند شد. «و تطمن وجوههن» شروع کردند به سر و صورت زدند. فرمود: «فقال لهن مهلا» گریه نکنید. «فان البکاء عماکم» الان گریه نکنید، آن وقت فریاد زد، «یا زینب، یا کلثوم، یا يَا سُكَيْنَةُ يَا فَاطِمَةُ يَا زَيْنَبُ يَا أُمَّ كُلْثُومٍ عَلَيْكُنَّ مِنِّي السَّلَام»[36] دیگر برای اسارت آماده بشوید. برای سیلی خوردن، تازیانه خوردن، آماده بشوید. نمی شود که از مادر من ارث نبرید. نمی شود که فقط فاطمه(س) سیلی بخورد. نمی شود که قنفوز مادرم را بزند، شما را نزنند. حرکت کرد وقتی یک ذره دور شد، زینب کبری(س) گریبان چاک زد و روی خاک افتاد. دوباره برگشت کنار زینب نشست. شما کسی را که غش می کند با چی به هوش می آورید؟ آب نبود. خم شد صورتش را نزدیک صورت زینب آورد، شروع کرد گریه کردن اشک چشم روی صورت ریخت. خواهر چشم را باز کرد، دید حسین(ع) است. سر زینب(س) را به دامن گذاشت. خواهرم جدم رفت، بابام رفت، مادرم رفت، برادرم رفت، چرا این قدر بی تابی می کنی؟ بعد امام حسین(ع) رفت وارد معرکه شد. امام صادق(ع) می فرماید: بابای من وسط معرکه، سی و سه تیر به بدنش آمد. سی و چهار زخم شمشیر هم به ایشان خورد. ایشان در جای دیگر می فرماید: نیزه دست خودش را روی زمین فرو کرد، همانطور که روی مرکب نشسته بود، آرام به نیزه تکیه داد. همان طوری که به نیزه تکیه داده بود، پیشانی را مورد حمله قرار دادند. دامن پیراهن را بالا زد تا اینکه جلوی خون پیشانی را بگیرد، نمی دانم چند نفر ولی از همه طرف شروع به سنگ باران کردن، کردند. این جا یک جمله مال زینب کبری(س) است. مثل اینکه دختر علی(ع) تو این شلوغی بالای بلندی آمده بود. زینب کبری(س) می گوید: آن وقتی که تکیه داده بود یک نفر آمد جلو، یک شمشیر به سرش زد عمامه اش پر خون شد. عمامه را نمی شد نگه داشت. عمامه را برداشت، سرش برهنه شد. اسب آمد در گودال، دست و پایش را پهن کرد که تا ارتفاع اباعبدالله(ع) را با زمین کم کند. آرام پایش را از رکاب در آورد، می خواست خودش پیاده شود، نشد به زمین افتاد.
بلند مرتبه شاهی زر به زیر افتاد
اگر غلط نکنم، اسب بر زمین افتاد
زینب می گوید: «فحمل علی من کل جانب» تا دیدند افتاد از همه طرف ریختند. در گودال یکی با پا روی شانه اش، روی دستش، دیگری روی سرش و روی پایش آمد. یک مرتبه دیدند شمر آمد، راه برایش باز کردند. جلو زن و بچه با دو زانو آمد و رو سینه نشست.
او می کشید و من می کشیدم
او خنجر از کین من ناله از دل
او می برید و من می بردیم
او از حسین سر من از حسین دل
[1]. شیخ قمی، مفاتیح الجنان، زیارت وارث
.[2]سوره آل عمران، آیه 37
[3] . سوره فاطر، آیه 10
[4]. سوره فاتحه، آیه 7
[5] . همان
[6]. شیخ قمی، مفاتیح الجنان، دعای کمیل
.[7] سوره فصلت، آیه 30
[8]. همان
[9]. همان، آیه 31
[10]. همان
[11]. همان
[12] . سوره الرعد، آیه 23
[13]. همان، آیه 24
[14]. شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، زیارت وارث
[15]. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 44، ص 292
[16]. همان
[17]. همان
[18]. همان
[19]. همان
[20]. همان
[21]. همان
[22]. همان
[23]. همان
[24]. همان
[25]. همان
[26]. همان
[27]. همان
[28]. همان
[29]. همان
[30]. همان، ج 45، ص 47
[31]. همان، ج 45، ص 51
[32]. همان
[33]. همان
[34]. همان
[35]. همان
[36]. همان