مجموعه ای از مطالب سخنرانی و مداحی
از الاغ گردان تا برخی مسولین نفوذی و دشمن گرا
سه شنبه یکم بهمن ۱۳۹۸ ساعت 23:27 | نوشته ‌شده به دست حسین سبزعلی | ( )

#خنده‌حلال

 

 

🦄الاغی که اسیر شد.

 

در یک منطقه کوهستانی مستقر بودیم و برای جابجایی مهمات و غذا به هر یگان الاغی اختصاص داده بودند.

از قضا الاغ یگان ما خیلی زحمت می کشید و اصلا اهل تنبلی نبود.

یک روز که دشمن منطقه را زیر آتش توپخانه قرار داده بود، الاغ بیچاره از ترس یا موج انفجار چنان هراسان شد که به یکباره به سمت دشمن رفت و اسیر شد.

چند روزی گذشت و هر زمان که با دوربین نگاه می کردیم متوجه الاغ اسیر می شدیم که برای دشمن مهمات و سلاح جابجا می کرد و کلی افسوس می خوردیم.

اما این قضیه زیاد طول نکشید و یک روز صبح در میان حیرت بچه ها، الاغ با وفا، در حالیکه کلی آذوقه دشمن بارش بود نعره زنان وارد یگان شد.

الاغ زرنگ با کلی سوغاتی از دست دشمن فرار کرده بود.

 

بازم دم الاغه گرم تا فهمید اشتباه رفته برگشت اما بعضی از مسئولین چندین سال که اشتباهی رفتن داخل جبهه دشمن وهنوز هم نفهمیدن که به کی سواری میدهند!

 

👤عباس رحیمی، رزمنده


داستان خانی که خدم و حشم کمی داشت..
سه شنبه بیست و نهم مرداد ۱۳۹۸ ساعت 6:32 | نوشته ‌شده به دست حسین سبزعلی | ( )

نقل می‌کنند :

در گذشته خانی بود که خدم وحشمش فقط دو نفر سواره بودند 

گاهی بهشون امر می‌کرد که : ببینید وقتی جایی میریم پشت سر من سه صفه وایسید و حرکت کنید!! . 

اون دو نفر هم می گفتند :

مرد حسابی ما کلا دو نفریم بعد شما میگی سه صفه وایسیم!؟

 

حکایت ما شده و این جمعیت نمازگزارمون، اون تعداد پامنبری هامون... بعدم میخوایم سه صفه هم وایسید😅

 

البته ان شاءالله مسجد و منبر ما اینطوریه و جاهایی دیگه مثل ما نیستند.. 

موضوعات مرتبط: لطیفه منبر


قاطی کردن دو داستان
سه شنبه بیست و نهم مرداد ۱۳۹۸ ساعت 6:0 | نوشته ‌شده به دست حسین سبزعلی | ( )

یک آقایی روز که سر کار بود داستان ریزعلی خواجوی ره و شهید حسین فهمیده را شنید... 

با خودش گفت به به عجب داستان قشنگی ، غروب میرم خونه برای زن و بچم تعریف میکنم

غروب رفت به زن و بچش گفت بیایید یه داستانی براتون تعریف کنم اما داستان ها رو قاطی کرد گفت:

ریزعلی خواجوی دید قطار داره میاد و کوه ریزش کرده اگه قطار بیاد میخوره به کوه، نارنجک ها رو بست به کمر و رفت زیر قطار و قطار رو منفجر کرد😅

مرد حسابی این چه داستان تعریف کردنیه ؟ 

اگه قطار به کوه بخوره بهتره تا با نارنجک بری زیرش حداقل یه نفر الکی از دنیا نمیره😁

 

نکته اینکه اگر منبر رو خوب گوش نکنید 

مطالب ناقص یاد میگیرید بعد میرید میگید حاج آقا اینطوری می گفت در حالی که حاج آقا مطلب دیگه ای گفته.. 

 

(برای شادی روح دهقان فداکار و شهید فهمیده صلوات) 

موضوعات مرتبط: لطیفه منبر


 
موضوعات
برچسب ها
دیگر موارد