پرتال امام خمینی(س): هفتم ذیحجه مصادف با سالروز شهادت امام پنجم شیعیان، امام باقر علیه السلام است. آن حضرت که از طرف رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به باقرالعلوم نسبت داده شده اند، شاگردان بسیاری در زمان خود پروراندند. به همین مناسبت چهل حدیث از میان احادیث نورانی ایشان برای استفاده مخاطبان منتشر می شود:
قال الامام ابو جعفر محمد بن علی الباقر علیه السلام:
۱. دقت در حساب به اندازه عقول در دنیا
انما یداق الله العباد فی الحساب یوم القیامة علی قدر ما اتاهم من العقول فی الدنیا. (۱)
خدا در روز قیامت نسبت به حساب بندگانش به اندازه عقلی که در دنیا به آنها داده است باریک بینی می کند.
 
۲. در زمان غیبت باید چنین باشیم
اِصبِروا عَلی اداء الفَرائضِ، وَ صابِرو عَدُوُّکم، وَ رابِطوا امامَکمُ المُنتَظَرِِ (۲)
صبر کنید برگزاردن احکام شرع و شکیبایی ورزید در برابر دشمنتان و آماده و حاضر باشید برای امامتان که در انتظار او هستید.
 
۳. سخن نیک را از هرکس بگیرید
خُذُوا الکلِمَةَ الطَّیبَةَ مِمَّن قالَها و إن لَم یعمَل بِها (۳)
سخن طیب و پاکیزه را از هر که گفت بگیرید، اگر چه او خود، بدان عمل نکند.
 
۴. نافرمان خداشناس نیست
ما عَرَفَ اَللهَ مَن عَصاهُ. (۴)
خدا را نشناخته آن که نافرمانی اش کند.
 
۵. حسد و تحقیر با دانش نمی سازد
لا یکونُ اَلعَبدُ عالِماً حَتّی لا یکونَ حاسِداً لِمَن فَوقَهُ و لا مُحَقِّراً لِمَن دُونَهُ. (۵)
هیچ بنده ای عالم نباشد تا اینکه به بالادست خود حسد نبرد و زیردست خود را خوار نشمارد.
 
۶. جهادی مانند مبارزه با نفس نیست
لا فَضیلَةَ کالجِهادِ ، ولا جِهادَ کمُجاهَدَةِ اَلهَوی . (۶)
فضیلتی چون جهاد نیست ، و جهادی چون مبارزه با هوای نفس نیست.
 
۷. ترک جماعت مبطل نماز
من ترک الجماعة رغبة عنها و عن جماعة المسلمین من غیر علة فلا صلاة له. (۷)
کسی که از روی بی میلی، بدون عذر و علت نمازجماعت را که اجتماع مسلمانان است ترک کند، نمازی برای او نیست.
 
۸. گفتار به گونه ای که دوست داریم بشنویم
قولوا للناس احسن ما تحبون ان یقال لکم. (۸)
بهترین چیزی را که دوست دارید درباره شما بگویند، درباره مردم بگویید.
 
۹. حفظ زبان سبب مصونیت از گناه
لا یسلم احد من الذنوب حتی یخزن لسانه. (۹)
هیچ کس از گناهان سالم نمی ماند ، مگر اینکه زبانش را نگه دارد.
 
۱۰. صله رحم سریعترین طاعت
ان اعجل الطاعة ثوابا لصلة الرحم. (۱۰)
نزدیکترین و سریعترین طاعت در ثواب، پیوند با خویشان است.
 
۱۱. مدارا قفل ایمان است
ان لکل شیءٍ قفلاً و قفل الایمان الرفق. (۱۱)
هر چیزی قفلی دارد و قفل ایمان مدارا کردن و نرمی است
 
۱۲. غضب فرونشان تا عذاب فرونشیند
ومن کف غضبه عن الناس کف الله تبارک وتعالی عنه عذاب یوم القیامة. (۱۲)
کسی که خشمش را از مردمان باز دارد خداوند نیز در روز قیامت عذابش را از او باز می دارد.
 
۱۳. حق بندگی ادا کن تو، خدا ترا کفایت کند
من عَبَد الله حق عبادته آتاه الله فوق امانیه و کفایته. (۱۳)
هر که خدا را، آنگونه که سزاوار اوست، بندگی کند، خداوند بیش از آرزوها و کفایتش به او عطا می کند.
 
۱۴. شوخی کننده بدون ناسزاگویی محبوب خداست
ان الله عزوجل یحب المداعب فی الجماعه بلا رفث. (۱۴)
خداوند عزوجل کسی را که در میان جمع ، بدون ناسزاگویی شوخی کند ، دوست دارد .
 
۱۵. مبارزه با نفس مانند مبارزه با دشمن
جَاهِد هَوَاک کمَا تُجَاهِدُ عَدُوَّک. (۱۵)
با هوای نفسانی خود مبارزه کن همانگونه که با دشمنت مبارزه می کنی.
 
۱۶. خوش نیتی باعث افزایش رزق
من حسنت نیته ، زید فی رزقه (۱۶)
هر که خوش نیت باشد، روزی اش افزایش می یابد .
 
۱۷. دوست داشتن میزان محبوبیت
اعرف المودة فی قلب اخیک بما له فی قلبک (۱۷)
دوستی قلبی برادرت را از اندازه دوستی قلبی خودت نسبت به او بفهم.
 
۱۸. بهترین آمیزه
ما شیب شی ء بشی ء احسن من حلم بعلم. (۱۸)
چیزی با چیزی نیامیخته است که بهتر از حلم با علم باشد.
 
۱۹. دعا درپشت سر برادر دینی
اَوشَک دَعوَهُ و اَسرَعُ اِجابَه دُعاءَ المَرءِ لِاَخیهِ بِظَهرِ الغَیبِ. (۱۹)
دعای انسان پشت سر برادر دینی اش ، نزدیکترین و سریعترین دعا به اجابت است .
 
۲۰. بهترین نیکی در دنیا
مَا حَسَنَةُ الدُّنیا إلّا صِلَةُ الإخوانِ وَالمَعارِفِ. (۲۰)
خوبی دنیا جز در پیوند با برادران و آشنایان نیست.
 
۲۱. مدارا کننده صاحب ایمان
مَن قُسِمَ لَهُ الرَّفقُ قَسِمَ لَهُ الإیمانُ. (۲۱)
کسی که برایش مدارا تقسیم شده ایمان برای وی تقسیم گردیده.
 
۲۲. احیاء علم چیست؟
رحم الله عبدا أحیا العلم قال: قلت: وما إحیاؤه؟ قال: أن یذاکر به أهل الدین وأهل الورع. (۲۲)
فرمود خدا رحمت کند بنده ای را که علم را احیاء کند، أبی الجارود می گوید عرض کردم احیاء علم چیست؟ فرمود: مذاکره با اهل علم و پرهیزکاران احیاء علم است.
 
۲۳. بدزبان بیهوده گوی دشمن خدا است
إنَّ اللهَ یبغِضُ الفَاحِشَ المُتَفَحِّشَ. (۲۳)
راستی که خداوند شخص بد زبان بیهوده گوی را دشمن می دارد.
 
۲۴. محبوبترین بنده خدا
مِن أحَبِّ عِبادِ اللهِ إلَی اللهِ المُحسِنُ التَّوَّابُ. (۲۴)
یکی از محبوبترین بندگان خدا در نزد خداوند کسی است که نیکوکار و بسیار توبه کننده باشد.
 
۲۵. ره آورد تقوی
اِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ یقی بِالتَّقوی عَنِ العَبدِ ما عَزُبَ عَنهُ عَقلُهُ وَ یجَلّی بِالتَّقوی عَنهُ عَماهُ وَ جَهلَهُ. (۲۵)
خداوند به وسیله تقوا بنده را حفظ می کند از آنچه که عقلش به آن نمی رسد و کور دلی و نادانی او را بر طرف می سازد.
 
۲۶. ره آورد نماز اول وقت
ایّما مؤمن حافظ علی الصلوات المفروضة فصلاها لوقتها فلیس هذا من الغافلین. (۲۶)
هر مؤمنی محافظت برنمازش نماید، و او را در وقتش به جا آورد، از انسانهای غافل شمرده نمی شود.
 
۲۷. ره آورد شوم ستم در دنیا
الظُلمُ فِی الدُّنیا هُوَ الظُلُمَاتُ فِی الاَخِرَه. (۲۷)
ظلم در دنیا همان ظلمتها و تاریکی های آخرت است.
 
۲۸.لباس بردباری
اَلحِلمُ لِباسُ العالِمِ فَلا تَعرَینَّ مِنهُ. (۲۸)
بردباری لباس عالم است، پس تو خود را از آن عریان مدار.
 
۲۹. ارزش اشک ریختن از خوف خدا
ما مِن قَطرَةٍ احَبَّ الی اللهِ عَزَّوَجَلَّ مِن قَطرَةٍ دُمُوعٍ فی سََوَادِ اللَّیلِ مَخَافَةً مِنَ اللهِ لا یریدُ بِها غَیرهُ. (۲۹)
هیچ قطره ای در نزد خداوند عزوجل دوست داشتنی تر و محبوب تر از قطره ی اشکهایی که در تاریکی شب و از خوف خدا با اخلاص کامل ریخته می شود نیست.
 
۳۰. خدا اهل مدارا را دوست دارد
اِنَّ اللهَ رَفیقٌ یحِبُّ الرِّفقَ ویعطی علی الرفق ما لا یعطی علی العنف. (۳۰)
خداوند اهل مدارا است و مدارا را دوست دارد و به اهل عطا می کند آنچه را که به اهل عتاب و رفتار خشن عطا نمی کند.
 
۳۱. نیکو بودن نیکی و زشت بودن بدی
مَا اَحسَنَ الحَسَنَاتِ بَعدَ السَّیئاتِ وَ مَا اَقبَحَ السَّیئاتِ بَعدَ الحَسَنَاتِ
چه نیکوست نیکی ها بعد از بدیها و چه زشت است بدیها پس از نیکی ها.
 
۳۲. بردباری لباس دانشمندان
اَلحِلمُ لِباسُ العالِمِ فَلا تَعرَینَّ مِنهُ. (۳۲)
بردباری لباس عالم است، پس تو خود را از آن عریان مدار.
 
۳۳. کبر سواری آتش
الکبرُ مَطَایا النَّارِ. (۳۳)
کبر و بزرگی نمودن(به منزله ی) مرکبی است که سوار خود را به سوی آتش می برد.
 
۳۴. اهل حیاء و عفت محبوب خدا
قال (ع): قال رسول الله صلی الله علیه وآله: ان الله یحب الحیئ الحلیم العفیف المتعفف. (۳۴)
همانا خداوند انسان با حیا و بردبار را دوست دارد. خداوند دوست می دارد کسی را که با حیا، بردبار، پاکدامن، و باز ایستنده ی از حرام باشد.
 
۳۵. آرایش خویشتن برای خداوند
تَزَین للَّهِِ بِالصِّدقِ فِی الاعمالِ. (۳۵)
با راست کرداری، خود را برای خدا بیارای.
 
۳۶. مشورت با چه کسی؟
اِستَشِر فی أمرِک الَّذینَ یخشَونَ اللَّهَ. (۳۶)
در کار خود، [فقط] با کسانی مشورت کن که از خدا می ترسند.
 
۳۷. صبر چیست و کدام صبر افضل است؟
الصَّبرُ صَبرانِ: صَبرٌ عَلی البَلاءِ حَسَنٌ جَمیلٌ وَ أفضَلُ الصَّبرَین الوَرَعُ عَن المَحارم. (۳۷)
صبر بر دو گونه است: صبر بر بلا که نیکو و زیباست و برترین این دو قسم پرهیز نمودن از حرامهای الهی است.
 
۳۸. بهترین عبادت چیست؟
مَا مِن عِبَادَة أفضَلَ عِندَ اللهِ مِن عِفَّةِ بَطن وَ فَرج. (۳۸)
هیچ عبادتی در نزد خدا برتر از ترک شهوات شکم و فرج نیست.
 
۳۹. بهار قرآن
لِکلِّ شَیءٍ رَبِیعٌ، وَرَبِیعُ القُرآنِ شَهرُ رَمَضَانَ. (۳۹)
هر چیزی بهاری دارد و بهار قرآن ماه رمضان است.
 
۴۰. چگونگی منزل کردن در دنیای فانی
فَانزِل نَفسَکَ مِنَ الدُّنیا کَمَثَلِ مَنزِلٍ نَزَلتَهُ ساعَةً ثُمَّ ارتَحَلتَ عَنهُ. (۴۰)
خود را در دنیا چنان منزل ده که گویی ساعتی در آن منزل داری و سپس از آن کوچ می کنی.
 
منابع :
۱. غررالحکم جلد۲ - حدیث۳۲۶۰ – خاتمةالمستدرک میرزاحسین نوری- ج۱ ص۴۷. معانی الاخبار شیخ صدوق ص ۲.
۲. غیبه النعمانی، ینابیع المودة.
۳. تحف العقول، ص۳۹۱. بحارالانوار ج ۱۱۰ ص۱۶۰، ج۷۵ ص ۱۷۰.
۴. تحف العقول ص۲۹۴. الانوار البهیه شیخ عباس قمی ص ۱۴۳.
۵. تحف العقول ص۲۹۳.
۶. تحف العقول ص ۲۸۶. مستدرک الوسائل میرزا حسین نوری ج ۱۱ ص ۱۴۳.
۷. امالی شیخ صدوق،ص۲۹۰.
۸. بحارالانوار،ج۶۵، ص۱۵۲. الکافی ج۲ ص ۱۶۵ محاضرات ج ۱ ص ۲۵۱.
۹. بحارالانوار،ج۷۵، ص۱۷۸ – تحف العقول - حسن بن علی بن حسین بن شعبة الحرانی- ص ۲۹۸.
۱۰. تحف العقول،ص۳۰۳.
۱۱. جهاد النفس، ح۲۷۱. الکافی ج۲ ص ۱۱۸.
۱۲. جهادالنفس،ح۵۳۲. الکافی ج۲ ص ۳۰۵.
۱۳. بحارالانوار،ج۷۱ص۱۸۳.
۱۴. الکافی،ج۲،ص۶۶۳.
۱۵. عیون اخبار الرضا۲،ص۵۱.
۱۶. بحارالانوار ، دار احیاء التراث العربی ، ج ۷۵ ، ص ۱۷۵.
۱۷. تحف العقول ، ص ۳۰۴.
۱۸. بحارالانوار ، دار احیاء التراث العربی ، ج ۷۵ ، ص ۱۷۲ .
۱۹. الکافی ، ج ۲ ، ص ۵۰۷.
۲۰. بحار الأنوار، ج ۴۶، ص۲۹۱.
۲۱. جهاد با نفس، ح ۲۷۲. وسائل الشیعه ج۱۱ ص۲۱۳.
۲۲. الکافی ، ج ۱ ، ص ۴۱.
۲۳. جهاد با نفس، ح ۶۷۷. وسائل الشیعه الاسلامیه. ج۱۱ ص۳۲۷.
۲۴. جهاد با نفس، ح ۸۳۶. وسائل الشیعه ج۱۶ ص۷۶.
۲۵. الکافی، ج ۸ ، ص ۵۲، ح ۱۶.
۲۶. وسائل الشیعه ، ج ۳، ص ۷۹ .
۲۷. جهاد با نفس، ح ۷۳۳. وسائل الشیعه الاسلامیه. ج۱۱ ص۳۴۰ ح۲۰.
۲۸. الکافی، ج ۸، ص ۵۵.
۲۹. جهاد با نفس، ح ۱۳۷ . وسائل الشیعه الاسلامیه. ج۸ ص۵۲۴.
۳۰. جهاد با نفس، ح ۲۸۳. وسائل الشیعه الاسلامیة. ج۱۱ ص۲۱۲.
۳۱.جهاد با نفس، ح ۸۸۰ . وسائل الشیعه الاسلامیة. ج۱۱ ص۳۸۴- المجالس: ص ۱۵۳- الکافی ج۲ ص ۴۵۸.
۳۲. الکافی، ج ۸، ص ۵۵.
۳۳.جهاد با نفس، ح ۵۷۸ . وسائل الشیعه الاسلامیة. ج۱۱ ص ۳۰۱.
۳۴. جهاد با نفس، ح۲۵۹ - وسائل الشیعة الإسلامیة. ج۱۱ ص۲۱۱.
۳۵. تحف العقول، ص ۲۸۵ . بحار الانوار ج ۷۵ ص۱۶۴.
۳۶. تحف العقول، ص ۲۹۳. بحار الانوار ج ۷۵ ص۱۷۲.
۳۷. جهاد با نفس ،ح ۱۶۳- وسائل الشیعه آل البیت ع.. شیخ حرعاملی ج۱۵ ص۲۳۷ حدیث ۲۰۳۷۲
۳۸. الکافی، ج۲ ، ص ۶۳۰.
۳۹. جهاد با نفس ، ح۲۰۵ . وسائل الشیعه آل البیت ع.. شیخ حرعاملی ج۱۵ ص۲۵۰ حدیث ۲۰۴۲۱.
۴۰. بحارالأنوار، ج ۷۵، ص ۱۶۵.
 
 
. انتهای پیام /*
 
متن روضه حضرت موسی بن جعفر
متن روضه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام – مهدی سلحشور
دوست دارم تا به خاک دوست بگذارم سرم را
جان به کف گیرم نبینم غیر روی دلبرم را
دوست دارم در سیه چال بلا تنهای تنها
آنچنان گریم که از خون پر کنم چشم ترم را
عجیبه، حضرت موسی بن جعفر اولین زندانی که رفتند تو بصره بود، آقا وقتی وارد زندان شد، دستاش رو بلند کرد، گفت:خدا رو صد هزار مرتبه شکر، من و یه جایی انداختی من و تو باشیم، خلوت کنیم با تو حرف بزنم، مگه غیر از اینه عاشق دنبال یه خلوت می گرده با معشوق خودش خلوت کنه، اما همین آقا توی این زندان آخریه، توی زندان سندی بن شاهک ملعون، دعا می کرد می گفت:خلصنی یا رب، زندان نبوده، سیاه چال بوده، آقا نه روز رو متوجه میشد نه شب رو متوجه میشد، نه نور خورشید رو میدید، ناله داری برا امام زمان بزنی ، ناله داری برا امام رضا بزنی یا نه؟
روزها روزه بود ولی موقع غروب
جز تازیانه غذای دگر نداشت
مقدمه چینی همه برا این یه جمله
گفت:
دوست دارم زندان بان زند سیلی به رویم
در نظر آرم رخ نیلی زهرا مادرم را
دوست دارم من که گرد خود پرستاری ندارم
این دم آخر ببینم اشک چشم دخترم را
اما خدا رو شکر، دخترش نبود، جون دادن بابارو ندید، خیلی سخته دختر جون دادن باباش رو ببینه، اونم بدنی که پاره پاره باشه، الحمدلله بدن موسی بن جعفر سالم بود، الحمدلله، می خوام یه جمله روضه بخونم از امام رضا مدد بخواهید به شما صبر نده، راحت ناله بزنید و گریه کنید، آقای شما رو دارم میگم، مولاتون رو دارم میگم، کنار حرم پیغمبر، کنار خونه ی رسول الله، داره نماز میخونه، نانجیبا اومدن آقا رو هُل دادن، کشون کشون آقا رو از مسجد آوردن بیرون، آقا رو کرد طرف حرم پیغمبر، عرض کرد یا رسول الله، ببین با پسرت دارن چه میکنند، از مسجد آقا رو بیرون نیاورده، بچه شیعه ها دلتون بسوزه، از مسجد آقاتون رو بیرون نیآورده غل و زنجیر آوردن، دست و پای آقاتون رو غل و زنجیر کردن، سوار بر ناقه کردن، تا بصره آقا رو با همین وضیعت فرستادن، نمی دونم آقا وقتی غل و زنجیر به دست و پاش کردن، سوار بر ناقه کردنش دلش کجا رفت، شاید زیر لب همش می گفت:عمه جان زینب، عمه جان دلم میسوزه از کربلا تا شام، دست و پای شمارو بسته بودند، اونایی که ناله نزدن با امام زمان ناله بزنند، اما فرق امام موسی بن جعفر با حضرت زینب اینه، زینب هر وقت سر از ناقه بیرون می آورد، می دید سر داداش بالای نیزه است، آی حسین…..
***********
متن روضه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام
موسی ابن جعفر علیه السلام در گودالی زندان بود و زندانی که در گودال باشد اگر منطقه مرطوب نباشد ممکن است آن گودال بی رطوبت و خشک باشد. مثل زیرزمین در قم. امّا بغداد، آن شطّ عجیب از آنجا عبور می کند که مانند یک دریاست. فشار آب تمام آن منطقه را مرطوب کرده است و لذا اگر بخواهند یک زیرزمین حفر کنند و لو این زیرزمین ۵/۲متر عمق داشته باشد یا اصلاً آن زیرزمین پر از آب می شود یا اگر آب نیاید و یک مقدار دورتر باشد قطعاً مرطوب است.
مسلّم است حضرت موسی بن جعفر علیه السلام در یک جایی در بغداد زندان بوده است. هوای آزاد نداشت آفتاب هم نمی تابید آن قدر تاریک بود بطوری که روز از شب تمیز داده نمی شد. علاوه بر تاریک بودن مرطوب هم بود. حضرت، یک مشت استخوان شده بود، موسی بن جعفر علیه السلام در گوشه زندان می گفت: پروردگارا! آرزو داشتم یک نقطۀ خلوتی داشته باشم که تو را عبادت کنم و اینک به آن نقطه خلوت رسیدم، یحیی برمکی از طرف هارون آمد به موسی بن جعفر علیه السلام بگوید: آقا! اقرار کن که بد کردی هارون آزادت می کند وقتی به حضرت عرض کرد، حضرت در جواب فرمود: عمر من هم سپری شده است؛ چیزی از زندگانی من باقی نمانده است. یعنی یک عبارتی فرمود که شاعر آن را به صورت شعر در آورد.
(کُلَّما مَرَّ مِن جَلالِکَ یَوما مَرَّ فِی السِّجنِ مِن عَذابی یَوماً) [۱]
می گوید: هارون! هر روزی که آفتاب به کاخ مجلّل تو طلوع می کند، یک روز از عمر من و زندان من می گذرد. یعنی عمر من و عمر تو هر دو تمام است. امیدوارم در پیشگاه الهی حقّ من از تو گرفته شود.والسلام
این کلمه در زیارتنامه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام وارد است که: (و المُعَذَّبِ فی قَعرِ السُّجونِ وَ ظَُلَمِ المَطامیر)[۲] یک ظلمتی است که(مطمُورِه)است. مطموره گودال نمور و نمناک را می گویند. زمین بغداد را اگر دو متر حفر کنی به آب می رسی، بدلیل آن شط بزرگ که در آنجاست. بنابراین همین قدر که یک کسی در داخل زیرزمین دو پلّه ای هم که زندانی باشد آنجا مطموره است، خیس است. آن وقت آقا در یک جایی زندانی بود که هم تاریک بود و هم مرطوب. غُل و زنجیر هم داشت فلذا معذّب بود، خیلی هم معذّب بود.
پناه به خدا! این قدر آزرده شده بود که مثل علیّ بن ابی طالب علیه السلام در اواخر عمرش می فرمود: (اللّهُمَّ إنّی مَلَلتُهُم وَ مَلونی. )[۳]
خدایا! من از مردم ملول شدم و مردم از من ملول شدند، سیر شدند. مردم از من سیر شدند؛ مرا از این مردم بگیر. موسی بن جعفر علیه السلام آرزوی مرگ داشت؛ یک وقت دیدند چهار نفر جنازه ای را با یک وضع خلاف ادب و خلاف احترام آوردند و بعد مردم دانستند این بدن مقدّس موسی بن جعفر علیه السلام است.
والسلام
________________________________________
[۱] المنتظم، ج۹ص۸۸
[۲] بحارالانوار ج۹۹باب۲روایت۱۰ص۱۷
[۳] المنتظم ج۹ص۸۸
*********
متن روضه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام – حجه الاسلام والمسلمین رفیعی
خطیب بغدادی – عالم اهل سنت – می گوید: هر زمان که گرفتاری داشتم می رفتم کنار ضریح موسی بن جعفر(ع) کمک می خواستم و نتیجه می گرفتم.[۱] امام کاظم باب المراد و باب الحوائج است. امروز پدر فاطمه معصومه(ع) را واسطه بین خودمان و خدا قرار می دهیم و چند قطره اشک به یاد آن بزرگوار می ریزیم. دلها را روانۀ کاظمین کنیم: «السَّلام عَلَی الْمُعَذَّبِ فِی قَعْرِ السُجُون» در زندانی که عادی نبود وسیاه چال بود «ذی السّاقِ الْمَرْضُوضِ»[۲] ساق پایش در اثر زنجیر کوبیده شده بود، آن چنان که گوشت و استخوان له شده بود. معنای «مرضوض» این است که این امام بزرگوار مخصوصاً روزهای پایانی عمر مبارکش سختی بسیار کشید.
نوشته اند زندان آخری که امام را در آن قرار داده بودند چهار سال به طول انجامید. می دانید که زندان امام کاظم ممتد نبود، زیرا ایشان گاهی آزاد می شدند و دوباره آقا را دستگیر می کردند. گاهی حضرت یک سال یا شش ماه آزاد بود، اما زندان آخری ممتد و بسیار طولانی بود.
بعضی از نقل ها دارد این زندان آخری چهار سال طول کشید. موسی بن جعفر(ع) چندین فرزند پسر و دختر داشت که در میان ائمه، این بزرگوار از نعمت فرزند بیشتری برخوردار بود. اما دل ها بسوزد برای آن آقایی که با این همه پسر و دختر هیچ یک از فرزندانش در لحظات آخر عمر کنارش نبودند و تنها جان داد. فاطمه معصومه(ع) ده سال داشت. می دانید یک دختر ده ساله احتیاج به پدر دارد، چهار سال آخری که پدر زندان بود ایشان شش ساله بود و بعد از شش سالگی پدر را ندید.
گاهی سراغش را از امام رضا(ع) و از اُمّ احمد می گرفت. نقل شده – من این مطلب را از بعضی عزیزان شنیده ام –گاهی فاطمه معصومه(ع) از کاروان هایی که از بغداد می آمد سؤال می کرد، آیا خبر دارید بابای من کی از زندان آزاد می شود و می آید؟
فاطمه معصومه(ع)، ما امروز شما را واسطه کرده ایم. خانمی که در کودکی پدر را از دست داد، به یاد پدر بود. امید داشت پدر را ببیند و نگاهش به نگاه بابا بیافتد، اما شیعیان، یک روز دید امام رضا(ع) شال سیاه انداخته و در خانۀ «ام احمد» نشسته، مردم می آیند و تسلیت عرض می کنند. امام رضا(ع) با طی الارض خودش را رساند بغداد، کنار بدن موسی بن جعفر(ع).[۳] فاطمه معصومه(ع) عرض کنم داغ پدر سخت است. اما کسی به گریه کردن شما اعتراض نکرد. شما ساق مرضوض و کوبیدۀ بابا را ندیدی. شما گریه کردی و از دل ناله برآوردی.
دل ها بسوزد برای آن دختری که کربلا می دید نه تنها ساق پا بلکه تمام بدن کوبیده شده بود. دل ها بسوزد بر آن دختری که سر بابا بر بالای نیزه دید. بدن بابا زیر سم اسبان و لباس بابا به غارت رفته، حداکثر کاری که کرد «إنْ کَبَّتْ عَلَیْه» خودش را روی بدن بابا انداخت صدا زد: عمه جان، شما بروید و بگذارید من کنار بدن بابا بمانم.
«وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.»[۴]
________________________________________
[۱]. منتهی الآمال (یک جلدی) ص ۹۴۶٫
[۲]. بحارالانوار،ج۹۹، ص ۱۶، سوگنامه آل محمد، ص ۱۰۷٫
[۳]. منتهی الآمال، ص ۹۴۶ – ۹۴۵٫
[۴]. شعراء، ۲۲۷٫
*********
متن روضه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام – محمدی اشتهاری،سوگنامه آل محمد،ص۱۰۶- ۱۰۷، بنقل از عیون اخبار الرضا ج ۱ص۹۴
عاقبت دست اجل مشکلم وا می کند    هر که بیند روی من یاد زهرا می کند
کس نداند ای خدا      از چه در تاب و تبم          یاد زندان رفتن          عمّه خود زینبم
امروز دسته جمعی برویم گوشه زندان تاریک بغداد زمزمه آقا موسی بن جعفر را بشنوم مدام ذکر مناجات امام این بود خدا ممنونم یک جای خلوتی هستم با تو مناجات می کنم ، اما مردم روزهای آخر مناجات مولا عوض شد ( آماده اید بگویم ) صدا می زد :
یا مُخَلِّصَ الشََّجَرِ مِن بَینِ رَملٍ وَ ماءٍ وَ طینٍ ، یا مُخَلِّصَ النّارِ مِن بَینِ الحَدیدِ وَ الحَجَرِ ، یا مُخَلِّصَ اللَّبَنِ مِن بَینِ فُرِثٍ وَ دَمٍ ، مُخَلِّصَ الوَلَدِ مِن بَینِ مَشِیمَهٍ وَ رَحِمٍ ، یا مُخَلِّصَ الرُّوحِ مِنَ الاَحشاءِ وَ الاَمعاءِ، خَلِّصنی مِن یَدِ هارونِ الَّرشیدِ .
ای خداوندی که گیاه را از بین آب و گل و ریگ نجات می دهی ، ای خدایی که آتش را از بین آهن و سنگ رهائی می بخشی ، ای خدایی که شیر را از بین فضولات و خون خلاص می کنی ، ای خدایی که بچه ها را از میان رحم نجات می بخشی ، ای خدایی که روح را ا زمیان حجابها خلاص می کنی ، مرا از دست هارون خلاص کن ۱
قربان مناجاتش بروم . آی دلهای کربلایی ، انشاءالله کاظمین ، کربلا هم جد غریبش حسین ، میان گودی قتلگاه با لب عطشان چنین مناجات می کرد : الهی صَبراً عَلی قَضائِکَ یا رَبِّ لااِلهَ سِواکَ یا غیاثَالمُستَغیثین …
**************
متن روضه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام – مرحوم کافی
امروز می خواهم همه شما را به کاظمین، حرم موسی بن جعفر(ع) ببرم. میل دارید برویم؟ « السلام علی المُعَذَّبِ فی قَعرِ السُّجونِ. »
امروز چراغهایتان را خاموش کنید. چرا؟ برای اینکه در سلامی که به موسی بن جعفر(ع) می کنید، می گویید: سلام ما برآقایی که در آن تاریکیهای زندان، درآن سیاه چالها جایش دادند. « السلام علی المعذب فی قعر السجون و ظلم الوطامیر ذی الساق المرضوض بحلق القیود و الجنازه المنادی علیها بذل الأستخفاف.»
بی تو گلزار جنان ای دوست زندان من است
چون تو باشی در برم زندان گلستان من است
مونسم در کنج زندان چون کسی جز دوست نیست
محبس تاریک هارون باغ رضوان من است
چهار ده سال، او را از این زندان به آن زندان می بردن. می دانم هیچ موقع زندان کشیده اید یا نه؟ زندانیها صبح تا بعد از ظهر دور هم برای همدیگر صحبت می کنند، حرف می زنند. اما همین که نزدیک غروب آفتاب می شود تمام غمهای عالم می آید روی دل این زندانی را می گیرد. یک دفعه به فکر می فتد: ای خدا! الان بچه هایم چه می کنند؟ یک دفعه فکر می کند، آیا امشب زن و بچه ام چیزی دارند یا نه؟
مسّیب می گوید: یک وقت دیدم آقا دارد ناله می کند. آقا دارد ضجه می زند. خیلی حالش منقلب است. گفتم: آقا جان! چه شده امشب خیلی ناراحتی؟ صدا زد: مسیب! به خدا دلم برای رضایم تنگ شده است. می خواهم بروم مدینه پسرم را ببینم. می خواهم بروم مدینه رضایم را ببینم. اگر ایام وفات و شهادت موسی بن جعفر(ع) نبود این روضه ای که می خواهم بخوانم نمی خواندم، اما امروز می خوانم. همه گریه کنید! ای خدا! پاهایش را میان کُند کردند،زنجیر به گردنش انداختند. آماده اید بخوانم؟ امروز می خواهم برای موسی بن جعفر(ع) عزاداری کنیم. آقا بخوانم؟ امام هفتم(ع) را با چند دانه رطب زهر آلود مسمومش کردند. یک خانه نو و تمیزی نزدیک زندان بود. آقا را از میان زندان بیرون آوردند. کُند از پاهایش باز کردند، زنجیر از گردنش برداشتند. یک بستر تمیز در اتاق پهن کردند و آقا را در بستر خواباندند.بعد فرستادند سراغ یک عده رجال برجسته شیعه بغداد، آنها را اوردند. زندان بان سندی بن شاهک یهودی است. سندی بن شاهک گفت: آقایان! شما رجال برجسته شیعه هستید. ما برای حفظ بعضی از مصالح مملکتی مجبور شدیم چند روزی از آقایتان در اینجا نگه داری کنیم. پشت سر ما می گویند: کند به پایش کردند، زنجیر به گردنش انداخته اند، در زندان مرطوب جایش داده اند. ببینید آیا کند به پایش است؟ ببینید آیا زنجیر به گردنش است؟ ببینید آیا این اتاق، اتاق مرطوبی است؟آقا مریض شده است، می ترسیم فردا بمیرد باز به ما بگویید: آقایمان را کشتید. ببینید آقا حالش خوب نیست. گفتم، شماها بیایید اینجا، زنده ببینیدش بعد هم یک نامه ای بنویسید. همه شهادت بدهید که ما رفتیم آقا را دیدیم، جایش خوب بود، ولی مریض بود. اگر مرد خودش مرده است. شیعه ها کاغذ را گرفتند که امضاء کنند. همین که کاغذ را گرفتند یک وقت آقا سرش را از بستر بلند کرد. صدا زد:آی شیعه ها! ننویسید. آی شیعه ها! امضاء نکنید. به خدا به من زهر داده اند. به خدا جگرم را پاره پاره کردند. آی شیعه ها! تازه کند از پایم برداشته اند. آی شیعه ها! تازه از زنجیر از گردنم برداشته اند. آی شیعه ها! امضاء نکنید. صدای ناله و گریه شیعه ها بلند شد. سندی بن شاهک لامذهب با دست خودش ، خودش و هارون را رسوا کرد. شیعه ها بلند شدند قهر کردند و گریه کنان بیرون رفتند. سندی بن شاهک از پشت سر شیعه ها بیرون آمد. آی کافی! بس است دیگر نخوان! آی کافی! نخوان! همین جا تمامش کن! زبانت لال شود دیگر بس است. شیعه ها! چرا نگویم؟ چرا نگویم سر بچه های فاطمه(س) چه آورده اند؟ آی امام زمان(ع) ! بگویم یا نه؟ آی زهراجان! بگویم یا نه؟ نمی توانم با صراحت بگویم اما با اشاره می گویم: تو را به خدا گوش کن. همین قدر به تو می توانم بگویم. گوش کن! سندی بن شاهک سر شیعه آمد، شیعه ها رفتند این یهودی در خانه را محکم بست. گوشت باز است. بگویم یا نه؟ آی بمیرم همین قدر به تو بگویم وقتی برگشت در دستش یک تازیانه بود. دیگر با این تازیانه با بدن موسی بن جعفر(ع) چه کرده ؟ نمی دانم.
خدایا! حاجتهای این مردم را بده! یا باب الوائج! یاموسی بن جعفر(ع)! یا باب الحوائج! یا موسی بن جعفر!…
یابن الحسن! یابن الحسن! عجّل علی ظهورک!…
اللهم صل علی محمد وآل محمد، بحق الزهراء یا الله!
***********
متن روضه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام – حجه الاسلام و المسلمین فرحزاد
فرهاد میرزا یکی از شاهزاده های قاجار است. دانشمند بوده است. آدم بافضیلتی بوده است. کتاب هایی نوشته است. یک کتابش "غمغام زخار" است. مقتل امام حسین علیه السلام است. فرهاد میرزا خیلی عاشق امام هفتم علیه السلام بوده است. این صحنی که الان هست؛ فرهاد میرزا درست کرده است. خیلی عشق عجیبی به اهل بیت علیهم السلام خصوصاً به امام هفتم علیه السلام داشت. وصیت کرد که بعد از مردن جنازه من را ببرید در کاظمین نزدیک قبر امام هفتم علیه السلام دفن کنید. گفت: من چون پسر سلطان هستم. معمولاً خیلی با عظمت تشییع جنازه می کنند. گفت: من را کنار جسر بغداد ببرید، آنجا می خواهم به شما بگویم که چقدر به امام هفتم علیه السلام جسارت شده است. از آنجا به بعد شما کنار بروید. چهار تا کارگر و حمال ببینید، جنازه من را چهار نفری ببرند و شما هم برای امام هفتم علیه السلام اشک بریزید. گفت: طبق وصیت عمل کردند چهار تا کارگر که آمدن جنازه را بردارند. همه هم گریه و ناله می کنند. اما یک وقت دیدن خادم های حرم امام هفتم علیه السلام به سر و سینه زنان آمدند. گفتند: ما چند نفرمان امام موسی بن جعفر علیه السلام را در خواب دیدیم. فرمودند: یک دوستی از دوستان من از دنیا رفته است. وصیت کرده که جنازه اش را مثل جنازه من بردارند. من راضی نیستم؛ به دوست من جسارت بشود. شما بروید؛ با احترام بیاورید. مردم هم آمدن به سر و سینه زنان جنازه را تشییع کردند.
جان عالمی به قربانت یا امام هفتم علیه السلام در آن گوشه زندان نمی دانم هفت سال چهارده سال چه قدر گذشت اونقدر شکنجه دادن در یک زندان نمور و تاریک. در مقاتل نوشته اند که پاهای آقا را در غول و زنجیر بسته بودند. این استخوان های ساق پای مبارکشان ساییده شده بود. من نمی دانم آقا را چقدر شکنجه دادند؛ که لحن مناجات آقا عوض شد. صدا زد: ای خدایی که بچه ای را از رحم مادر نجات می دهی. ای خدایی که درخت را گیاه را از آب و گل بیرون می آوری. ای خدایی که روح را از قفس تن خلاص می کنی. «خلصنی من سجن هارون» خدا دیگر موسی بن جعفر علیه السلام را از زندان هارون نجات بده.
من جوان بودم و زنجیر گران پیرم کرد گشته کاهیده تن و مانده به جا تصویرم
یا به زندان برسان مرگ مرا یا الله یا خلاصم بکن از زیر غل و زنجیرم
امام هفتم، باب الحوائج است. یک وقت ببینند یک جنازه ای را غریبانه چهار حمال گرفتند. یکی صدا می زند این امام رافضی ها است. اما سلیمان بن ابی جعفر خبر دار شد؛ غلام هایش را فرستاد بدن آقا را با احترام غسل دادند، کفن کردند. در قبرستان قریش، دفن کردند. اما دل ها بسوزد؛ برای جد غربش حسین علیه السلام سه روز بدن آقا روی زمین به این هم اکتفا نکردن بدن آقا را زیر سم اسب ها …
*********
متن روضه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام – سید مهدی میرداماد
دستی رسید بال و پرم را کشید و رفت
از بال من شکسته ترین آفرید و رفت
خون گلوی زیر فشارم که تازه بود
با یک اشاره روی لباسم چکید و رفت
قربون غریبیت برم آقاجان،
بدکاره ای
الله اکبر،الله اکبر،چقدر جسارت رو برد بالا،زن بدکاره فرستاد تو زندان برا موسی بن جعفر،اُف برتو روزگار
بدکاره ای به خاک مناجات سر گذاشت
وقتی صدای بندگیم را شنید و رفت
از روزنه در نگاه کردن،دیدن زن بدکاره صورت رو خاک گذاشته،هی می گه خدایا غلط کردم،این کی بود من اومدم سراغش،چرا اینقدر صداش دل و زیر رو می کنه
بدکاره ای به خاک مناجات سر گذاشت
وقتی صدای بندگیم را شنید و رفت
شاید مرا ندیده در آن ظلمتی که بود
الله اکبر اصلاً نمی تونم این بیتها رو وا کنم،می دونم بدون اینکه توضیح بدم،ناله شو می زنی
شاید مرا ندیده در آن ظلمتی که بود
با پا به روی جسم ضعیفم دوید و رفت
راضی نشد به بالش سختی که داشتم
زنجیر های زیر سرم را کشید و رفت
بچه سیدا نشون بدن غیرتی ناله می زنن،تو این یه بیت
وقتی که
خاک تو دهنم،ان شاءالله این تکه تاریخ دروغ باشه
وقتی که نام فاطمه را از لبم شنید
یک حرفی از کنار دهانش پرید و رفت
هرچی می خوای منو بزنی بزن،اسم مادرم رو درست ببر،تو رو خدا دو بیت می خونم و می شینم با تو گریه می کنم،حواست با منه
از چند جا ضریح تنم متصل نبود
پهلوی هم مرا وسط تخته چید و رفت
اما چه خوب شد کفنم را کسی نبرد
تا زیر نیزه ها بدنم را کسی نبرد
می خوام روضه رو از زبون حضرت معصومه بخونم،وقتی مثل فردا شب،اما رضا یه لحظه از مدینه رفت،از نظرها غایب شد،حضرت معصومه دیگه برادر رو ندید،مدتی زیادی انتظاره برادر رو کشید،بعد از دقایقی برگشت بی بی یه نگاهی به داداش انداخت،دید سر رو آشفته است،موها پریشونه،لباس ها همه غرق خاکه،کجا بودی داداش،چرا منو تنها گذاشتی رفتی،یه نگاه به خواهرش کرد،گفت خواهر فقط یه جمله بگم،دیگه منتظر نباش،دیگه انتظار بابامونو نکش،خودم رفتم بدن غرق خونش رو داخل خاک گذاشتم،یه جایی ببرمت هر کی تاحالا ناله نزده،عقده ی دلش وا بشه،می خوام بگم دختر منتظر بابا بوده،همتون اهل روضه اید،دختری که چهارده سال هی اومدن خواستگاری گفت:نه،قبول نمی کنم بابام زندانه،باید بابام آزاد بشه،اینقدر صبر کرد،آخرش خبر باباشو براش آوردند،می خوام یه جمله بگم،کاشکی تو خرابه هم خبر بابا رو می آوردند،کجای دنیا دیدید،برای دختر منتظر،سر بریده باباشو ببرند،حسین……….
********
متن روضه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام – حاج محمودکریمی
ای مهروماه مشتری مهربانیت وی آسمان اسیر دل آسمانیت
تنها ترین امیر دیار محبتی زنجیر کینه هم سخن مهربانیت
موسای عشق حضرت باب الحوائجی موسی ،مسیح،دل شده دل ستانیت
کاش این دل رمیده و هرجایی و سیاه گردد به یک اشاره هوایی و فانیت
درکوه طور صوت خدائی توبلند موسی زهوش رفته از آن لن ترانیت
باب الحوائج همه خسته حال ها از آن به بعد شد لقب جاودانیت
با تو چه کرده طعنه دشنام کای عزیز گردیده روز مرگ شب شادمانیت
روز و شبت به گوشه زندان یکی شده طی گشته در هوای جوانت جوانیت
چهره به خاک می نهی و شکر می کنی حرفی بزن زغصه و درد نهانیت
رقاصه شد به سجده مسلمان ناله ات شلاق داغ آمده بر هم زبانیت
پر می کشی شکسته به دیدار فاطمه با دست بسته و بدن ارغوانیت
آمد رضا به غسل وجود شکسته ات نالید پای جسم نحیف و کمانیت
از گردن شریف تو غل وانمود و گفت بابا! فدای خسته تن استخوانیت
عمریست اسیر ظالمانم پر بسته و دور از آشیانم
از بس که ستم رسیده بر من دیگر به لبم رسیده جانم
با پیکر خسته بال و پر بسته خواهم زخدا مرگ با قلب شکسته
دیگر نبود زمن نشانی غیر تن زار و نیمه جانی
از پیکر من نمانده باقی جز پوست به روی استخوانی
آی رفقا بدن امامتونُ روی یه تخته پاره گذاشتند ، یعنی تو این شهر خراب شده یه تابوت نبود ، گفتند چطور بدنُ بیرون ببریم ، گشتند یه لنگه دری پیدا کردند ـ در پو سیده ـ در کوتاه بود ، می گه دیدم سر امام از تخته آویخته شده به دیوار می خوره ، در بازشد چهار حمال آمدند بدن امام زمین و آسمان را دارند می برند…زیارت نامه آقا موسی بن جعفر روحی فدا این جمله رو داره ، سلام به تو آقائی که اومدن جارزدن گفتند بیاین بدن آقاتون رو ببرین ، بدنُ روی پل گذاشتن ، یکی داد می زنه : هذا امام الرفضه این امام از دین خارج شده هاست ؛ اصلا همه روضه ها تو کربلا خلاصه شده ، دم دروازه ساعات هم گفتند این سر…گفتم هفتا کفن آوردن ، امام رضا کفن هارو پیچید… ای بی کفن حسین .
بیست تا غلام آورده بودن از حبشه برای موسی بن جعفر ، هیچکس زبانشونو بلد نبود ، آقا شروع کرد با زبان خودشون باهاشون صحبت کرد ، به یکی از اونها سیصد دینار پول داد گفت بین اینها قسمت کن ، آقا چی شده؟! فرمود : این فرزند پادشاه حبشه است بزرگ این قومه ، حالاشده نوکر اما بزرگ قوم رو باید بزرگ بشماری ، مگه شهربانو نیومد مدینه مگه همسر ابی عبدالله نشد ، من بزرگ قوم سراغ دارم از تو کوچه ها که رد می شد همه سنگ برداشتن ، بزرگ قوم سراغ دارم جلو چشمش با خیزران … السلام علی ساکن کربلا.
*********************************
متن روضه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام – سید مهدی میرداماد
ای غایب از نظر ها کی می شود بیایی برقع ز رخ بگیری چهره به ما گشایی
هم دست تو ببوسم هم دور تو بگردم هم رو نما ستانی هم رو به ما نمایی
آیا به کوه رضوی آیا به طور سینا آیا به بیت القصی آیا به ذی طوایی
در کعبه در طوافی یا زائر بقیعی در مشهد مقدس یا دشت کربلایی
در مکه یا مدینه یا در نجف مقیمی در شهر کاظمینی یا سر من رأیی
انیس این شب ممتد چهاره سالم شب است و گریه به حالم کند سیه چالم
اگر چه رفته زدستم حساب این شبها نرفته از نظرم خاطرات اطفالم
امید دیدن روی رضا ندارم حیف از این دو چشم نحیف و دو پلک بی حالم
چنان فشرد مرا در میان خود زنجیر که حلقه حلقه فرو رفته در پرو بالم
دوباره کعبه نی امشب سری به من زد و رفت دوباره طعنه گرفته سراغ و احوالم
به روی خاک مسیر کشیدنم پیداست شکسته میروم و هر دو پا به دنبالم
رسیده سندی شاهک، دوباره می خندد و من بخاطر مادر دوباره می نالم
حیا نمی کند و بعد زخم سیلی او به یاد داغ مدینه به یاد نه سالم
اصلاً نمیتونی تصور کنی که زندان موسی بن جعفر چه جور زندانی هست؟ ۱ ساعت تو یه اتاق در بسته نگهت دارن بیچاره میشی ، عرصه عالم بهت تنگ میشه ، ۱۴ سال سپر بلای من و تو شد، از این زندان به اون زندان… سندی بن شاهک یهودی ملعون وارد زندان می شد ، دیگه رحم و مروت یادش می رفت ، چنان حضرت رو رو خاک زندان می کشید…
امروز این بدن روی تخته ای از در زندان خارج شد، اما مردم اومدند، درسته موسی جعفر تو شهر غربت از دنیا رفت،اما مردم نگذاشتند غریب بمونه ، اومدند تجلیل کردن، تشییع کردن، بعضی ها نوشتند زنای شیعه بغداد اومدن مهریه هاشونو بخشیدند، اومدن تشییع جنازه موسی بن جعفر، شیعه ها اومدن، شاگردها اومدن، میخوام یه جمله بگم موسی بن جعفر تو غربت غریب نموند، تو شهر غربت غریب نشد، اما مادر من تو شهر خودش غریب شد، تو شهر خودش تو تشییع جنازه… سلمان میگه دیدم در خونمونُ دارن می زنند، در رو باز کردم دیدم حسین سر به دیوار گذاشته ، مادر ما تو شهر خودش هفت نفر غریبانه تابوتشو برداشتند، وقتی علی اومد بدنُ دفن کنه رفت تو قبر، خدایا زهرا رو کی دست علی بده ؟ علی خودش دفن کرد، خودش خاک ریخت، خودش سنگ لحد چید، خودش نشست خاک قبر و با دست صاف کرد ، یه نگاه به آسمون انداخت، فلک دیگه زهرامو ازم گرفتی،چیکار کنه علی؟ اگه الان بچه ها پاشن سراغ مادر و بگیرند….
************
متن روضه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام – گفتار وعاظ ، ج ۳ ، ص۳۲۲ ، نظام رشتی (ره) .
چاه زندان قتلگاه یوسف زهرا شده چشم یعقوب زمان در ماتمش دریا شده
اختران اشک جاری ز آسمان دیده گر چون نهان ماه رخش در هالۀ غم ها شده
بس که جانسوز است داغ آن امام عاشقان در عزایش غرق ماتم خانۀ دلها شده
ای طرفداران قرآن و شریعت بنگرید موسی جعفر شهید مکتب تقوا شده
او نه تنها تازیانه خورده از دست ستم صورتش نیلی ز سیلی چون رخ زهرا شده
نالۀ جانسوز معصومه ز دل بر خاسته در مدینه دختری بی بابا شده
ابوالعتاهیه مدتها در مجلس هارون الرشید حاضر نمی شد ، اما روزی باشاره هارون ، جعفر برمکی او را به مجلس هارون آورد از ابوالعتاهیه خواستند اشعاری بخواند ، اشعاری خواند اول هارون را به نشاط آورد ، بعد ابوالعتاهیه اشعار دیگری خواند هارون را بشدت متأ ثرساخت . گفتند : ابو العتاهیه چی می خواهی ؟
گفت : هارون نه مال می خواهم ، نه مقام می خواهم ، من آزادی امام موسی بن جعفر را می خواهم که سالها گوشۀ زندان است هارون اجازه بده آقا را آزاد کنند ، بچه هایش در مدینه منتظرند ، برگۀ آزادی موسی بن جعفر را گرفت خیلی خوشحال است . الحمد الله دل پیغمبر و زهرا را شاد کردم . فردای آن روز ابوالعتاهیه به طرف زندان می رفت دید جنازه ای را چهار نفر می آوردند ، پرسید این جنازه ی کیست ؟ گفتند : جنازۀ موسی بن جعفر امام هفتم شیعیان است .
نمی دانم شنیدستی بدوران که شاهی جان دهد در کنج زندان
فلک بودی دگر در ترکشت تیر ؟ کی دیده شه بمیرد زیرزنجیر
نظاما آفرین بر اهل بغداد تن شه را بروی جسر بنهاد
ولی جدش برهنه در بیابان غلظ گفت بزیر سمِّ اسبان۱
کاری کردند که خواهرش زینب وقتی آمد گودی قتلگاه از روی تعجب صدا زد : آیا تو حسین منی ؟
*************
متن روضه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام – سعیدحدادیان
مثل علی عروج نمازت امان نداد
فکری برای فاصله ی ساق پا کنی
همه استخونها شکسته،خُرد شده،معروفه،کسی رو می خوان نره بیرون از خونه،گاهی مادرا نفرین می کنن،کار بدیه با تهدید،می گه قلم پاتو خرد می کنم پاتو ازخونه بیرون بذاری،یعنی می شکنم که بیرون نری،این مبالغه است ضرب المثله،اما سندی شاهک ملعون،با اینکه حضرت ته سیاه چاله هاست،هفت در می خوره تا می رن زندان،که بعضی از اساتید می گفتند،بخشی از بدن رو تو خاک کرده بودند،کأنَّ زنده به گوره،بماند این حرفا،اما این ملعون گفت یه کاری می کنم، همه درها باز باشه نتونی بری،استخون پا رو خرد کرد،و الا زنجیر به استخون کار نداره،گوشتُ اذیت می کنه،پوست و اذیت می کنه،لذا جنازه رو امروز وقتی آوردند،من با چه زبونی بگم ،خدایا من و ببخش تو هیئت دارم میگم،تو حرم نمی شه از این حرفا زد،هر پایی دوتا زانو داشت،می فهمی چی می گم یا نه،
حالا میان قحطی تابوت های شهر
باید به تخته های دری اکتفا کند
همه از موسی بن جعفر گریز به کربلا می زنن،چهار نفر زیر تخته چوب و گرفتند،تشییع کردند،من دیگه بیشتر از این روضه نخونم،از همین جا دلم رفت یه جا،
خدا مادرم را کجا می برند
آخه فاطمه تو شهر خودش بود،اونم شهری که به نام باباشه،مدینه النبی
خدا مادرم را کجا می برند
گمانم برای شفا می برند
من و سوگواری
من و خانه داری
خدا مادرم
زدی تو صورتت منو داغون کردی،بدن و گذاشت تو قبر امیرالمؤمنین علیه السلام
خدایا گل من که نیلی نبود
جواب پیمبر که سیلی نبود
اما حسن و امام حسین علیهم السلام با هم حرف می زنن
یادم می آد تو این کوچه به زخم دل نمک زدن
به پیش چشم خواهرم مادرم و کتک زدن
وای مادرم، مادرم،نمی خوای بگی،وای مادرم،مادرم،بخدا گوشه ی زندان موسی بن جعفرم همین جور گفت،وای مادرم
********
متن روضه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام
…نمی دونم غل و زنجیر جامعه دیدی یا نه … بذار برات بگم …. دو تا دست با زنجیر بسته میشه به یه تخته که دور گردن بسته میشه… بعد دو تا پا با زنجیر به یک وزنه بزرگ بسته شده … حرکات عادی نمیشه انجام داد… را رفتن سخته… بمیرم اون آقای مظلوم حدود ۱۴ سال در زندانها و سیاه چالهای هارون الرشید زندانی بود… شکنجه می شد… بعضی وقتها اینقدر زندان تاریک بود که اگر علم امامت و ولایت نبود تشخیص وقت نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشاء برای حضرت مشکل بود… کسی که در یک جای نمناک باشه به مرور زمان استخوانهایش پوک می شود فرتوت می شود و قوتش کم می شود…. کار امام به جایی رسیده بود که شب و روز از خدا طلب مرگ می کرد…. آه بعد نمازها ناله می زد… الهی خلصنی من سجن هارون… خدایا منو از زندان هارون خلاص کن… مرگ منو برسان…. ای امام غریب … آخرش هم اون زندان بان یهودی ملعون «سندی ابن شاهک» با زهر آقای غریب ما را مسموم کرد … آه امام شیعیان غریبانه در سیاه چال جان سپرد… یه وقت دستور دادند چند تا غلام پیکر بیجان امام را بروی یک تخته از زندان بیرون آوردند …. ای مظلوم عالم… یا موسی بن جعفر… و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون…
چه سختی هایی کشیدن ائمه ما تا این اسلام و این دین به دست من و تو برسه … چه گذرگاههای سختی در طول تاریخ برای دین خدا وجود داشته…. الان برای من و شما راحت شده … ایقدر خون شهید ، اینقدر شکنجه و بلا …. حالا من و تو چجوری رفتار می کنیم …. چطوری قدر می دونیم… ثمّ لتسئلنّ یومئذ عن النّعیم… خدا به داد ما برسه…
**********
متن روضه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام – سعید حدادیان
در دل حبسم و حبس است به دل فریادم
فرصتی نیست که از سینه برآید دادم
میوه دلم رضا جان
نور چشمم معصومه جان
سال ها میگذرد رفتهام از یاد همه
کاش میکرد اجل گوشه ی زندان، یادم
طایر عرش کجا، قعر سیه چال کجا
من کجا بودم و یا رب به کجا افتادم
همه شب خُرَم از آنم که در این گوشه ی حبس
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
زندان های قبلی دلم خوش بود یه خلوتی برای مناجات گیرم اومده، اما زندان آخری یه یهودی کنارم گذاشتن انگار میخواد انتقامش از اسلام بگیره….
بارها سوختم و ساختم و جان دادم
به امیدی که رضا لحظه ای آید به برم
خدا نیاره برا کسی گرفتار حبس بشه، همه ی اوقات زندان یه طرف، تنگ غروبش یه طرف (این دارم واسه زمینی ها میگم ها نه وجود آسمانی امام)، زندانی تنگ غروب که میشه دلش برا زن بچه اش میگیره از اون طرف خانواده ی زندانی هم غروب که میشه یاد عزیزشون زنده میشه، خدا نکنه دختر داشته باشه، هر چی خواستگار میومد میگفت من بابام گوشه ی زندانه، تا بابام آزاد نشه جواب به کسی نمیدم،
من کیستم فرشته ی عرش آشیانه ام
دردا که گشته قعر سیه چال لانه ام
از حلقه های سلسله باشد نشانه ها
بر دست و پا و گردن و بر پشت و شانهام
من در کنار قبر نبی خانه داشتم
کردند بی گناه به زندان روانه ام
گر شیعه ای به شهر مدینه کند عبور
جرأت نمیکند که زند سر به خانهام
هر شب بود چهار ملاقاتی ام به حبس
زنجیر و کُند و قاتل و اشک شبانه ام
از بس که تیرگی نِگه ام را گرفته است
روز و شبم یکی شده در آشیانه ام
خدایا چشمم درد میکنه، برا چی آقا چشمت درد میکنه؟ یکی شبا میاد به دیدنم، گاهی با تازیانه میاد، گاهی سیلی میزنه، سن سالی از موسی بن جعفر گذشته
نشنیده ماند ناله ی شب های تار من
خاموش در میان قفس شد ترانه ام
دیدم بسی شکنجه و خواهند اگر شهود
این زخمهای سلسله باشد نشانهام
یه شب گفتن براش پرونده بسازیم یه زن بدکاره رو فرستاند گوشه ی زندان، بهش گفتن چه باید بکنه، اما از در زندان وارد شد دید تنش داره می لرزه، نزدیک تر شد دید یه صدای زمزمه جانسوز مناجات داره میاد، فرستادنش داخل دید یه آقایی به سجده افتاده، صدا میزنه: لا اله الا الله حقاً حقا، لا اله الا الله …. افتاد رو زمین گفت: خدا غلط کردم، خدا این کیه داره اینجوری باهات حرف میزنه، صورت رو خاک گذاشت هر چی مولا می گفت اون هم می گفت، اللهم انی اسئلک راحت عند الموت….. زندان بان گفت برم ببینم چه می کنن این زن موفق شد یا نه، اومد دید فضا یه فضا دیگه اس، زن بدکاره توبه کرد، آی وارث ائمه امام زمان، آقا جان یه سوال ازت دارم، برا چی تو سنوات معصوره اومد مولای ساق پاش، نه اینکه شکسته بود، نوشتن خورد شده بود، استخوان خورد شدن نمی تونه مال کُند و غل زنجیر باشه، اگه غل و زنجیر استخون خُرد کنه پا رو قطع کرده، اگه از منه روضه خون بپرسید میگم: خیال خودش زندانبان راحت کرد، گفت قلم پاش خُرد میکنم نتونه هیچ وقت از زندان بره
 
 | 
 
دوشنبه دوازدهم آبان ۱۳۹۹ ساعت 5:29  | نوشته شده به دست
حسین سبزعلی
 | (  )
 
 | 
۲۸هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ کَفى بِاللّهِ شَهِیداً 
۲۹مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْواناً سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ کَزَرْع أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفّارَ وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً 
 
ترجمه:
۲۸ ـ او کسى است که رسولش را با هدایت و دین حق فرستاده تا آن را بر همه ادیان پیروز کند; و کافى است که خدا گواه این موضوع باشد! 
۲۹ ـ محمّد فرستاده خداست; و کسانى که با او هستند در برابر کفار سرسخت و شدید، و در میان خود مهربانند، پیوسته آنها را در حال رکوع و سجود مى بینى در حالى که همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند; نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمایان است; این توصیف آنان در تورات و توصیف آنان در انجیل است، همانند زراعتى که جوانه هاى خود را خارج ساخته، و به تقویت آن پرداخته تا محکم شده و بر پاى خود ایستاده است و زارعان را به شگفتى وا مى دارد; این براى آن است که کافران را به خشم آورد! (ولى) کسانى از آنها را که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده اند، خداوند وعده آمرزش و اجر عظیمى داده است. 
 
تفسیر:
در برابر دشمنان، سخت گیر و در برابر دوستان، مهربان!
در این دو آیه، که آخرین آیات سوره فتح است، به دو مسأله مهم دیگر در ارتباط با  فتح المبین  یعنى  صلح حدیبیه ، اشاره مى کند که یکى مربوط به عالم گیر شدن اسلام است، و دیگرى اوصاف یاران پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و ویژگى هاى آنان، و وعده الهى را نسبت به آنها بازگو مى کند.
نخست مى گوید:  او کسى است که رسولش را با هدایت و دین حق فرستاد، تا آن را بر همه ادیان غالب گرداند، و کافى است که خدا شاهد و گواه این موضوع باشد  (هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ کَفى بِاللّهِ شَهِیداً).
این وعده ایست صریح و قاطع، از سوى خداوند قادر متعال، در رابطه با غلبه اسلام بر همه ادیان.
یعنى، اگر خداوند از طریق رؤیاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) به شما خبر پیروزى داده، که با نهایت امنیت وارد  مسجد الحرام  مى شوید، و مراسم عمره را به جا مى آورید، بى آنکه کسى جرأت مزاحمت شما را داشته باشد، و نیز اگر خداوند بشارت  فتح قریب  (پیروزى خیبر) را مى دهد، تعجب نکنید، این آغاز حرکت است، سرانجام، اسلام عالم گیر مى شود و بر همه ادیان پیروز خواهد گشت.
چرا نشود، در حالى که محتواى دعوت رسول اللّه هدایت است  أَرْسَلَهُ بِالْهُدى  و آئین او حق است  وَ دِیْنِ الْحَقِّ ، و هر ناظر بى طرفى، مى تواند حقانیت آن را در آیات این قرآن، احکام فردى، اجتماعى، قضائى، و سیاسى اسلام، و همچنین تعلیمات اخلاقى و انسانى آن بنگرد، و از پیشگوئى هاى دقیق و صریحى که از آینده دارد و درست به وقوع مى پیوندد، ارتباط این پیامبر(صلى الله علیه وآله) را به خدا به طور قطع دریابد.
آرى، منطق نیرومند اسلام، و محتواى غنى و پر بار آن، ایجاب مى کند: سرانجام ادیان شرک آلود را جاروب کند، ادیان آسمانى تحریف یافته را در برابر خود به خضوع وا دارد، و با جاذبه عمیق خود، دل ها را به سوى این آئین خالص جلب و جذب نماید.
در این که منظور از این پیروزى،  پیروزى منطقى  است یا  پیروزى نظامى ؟ در میان مفسران گفتگو است:
 جمعى  معتقدند: این پیروزى: تنها  پیروزى منطقى و استدلالى  است، و این امر حاصل شده است; چرا که اسلام از نظر قدرت منطق و استدلال، بر همه آئین هاى موجود برترى دارد.
در حالى که  جمعى دیگر ، پیروزى را به معنى  غلبه ظاهرى  و غلبه قدرت گرفته اند، و موارد استعمال این کلمه (یُظْهِرَ) نیز دلیل بر غلبه خارجى است، و به همین دلیل، مى توان گفت: علاوه بر مناطق بسیار وسیعى که امروز در شرق و غرب و شمال و جنوب عالم در قلمرو اسلام قرار گرفته، و هم اکنون بیش از ۴٠ کشور اسلامى با جمعیتى حدود یک میلیارد نفر، زیر پرچم اسلام قرار دارند، زمانى فرا خواهد رسید که همه جهان، رسماً زیر این پرچم قرار مى گیرد، و این امر به وسیله قیام مهدى (ارواحنا فداه) تکمیل مى گردد، چنان که در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که: لایَبْقى عَلى ظَهْرِ الاَرْضِ بَیْتُ مَدَر وَ لا وَبَر اِلاّ اَدْخَلَهُ اللّهُ کَلِمَةَ الاِسْلامِ:  در سراسر روى زمین، خانه اى از سنگ و گل، یا خیمه هائى از کرک و مو، باقى نمى ماند، مگر این که خداوند اسلام را در آن وارد مى کند !.(۱)
در این زمینه، بحث مشروحى ذیل آیه مشابه آن، آیه ۳۳ سوره  توبه  داشتیم.(۲)
این نکته نیز قابل توجه است که، بعضى تعبیر  الهُدى  را اشاره به استحکام  عقائد اسلامى  دانسته اند، در حالى که  دِیْنِ الْحَقِّ  را ناظر به حقانیت  فروع دین  مى دانند، ولى، دلیلى بر این تقسیم بندى نداریم و ظاهر این است که هدایت و حقانیت، هم در اصول است و هم در فروع.
در این که مرجع ضمیر در  لِیُظْهِرَهُ ،  اسلام  است یا  پیامبر (صلى الله علیه وآله)؟ مفسران دو احتمال داده اند، اما قرائن به خوبى نشان مى دهد که منظور همان دین حق است; چرا که هم از نظر جمله بندى نزدیک تر به ضمیر است، و هم پیروزى دین بر دین تناسب دارد، نه شخص بر دین.
آخرین سخن در مورد آیه، این که جمله  کَفى بِاللّهِ شَهِیْدا ، اشاره اى است به این واقعیت که این پیشگوئى، نیازى به هیچ شاهد و گواه ندارد، که شاهد و گواهش اللّه است، و رسالت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نیز نیاز به گواه دیگرى ندارد، که گواه آن نیز خدا است، و اگر  سهیل بن عمرو  و امثال او حاضر نشوند عنوان  رسول اللّه  بعد از نام محمّد(صلى الله علیه وآله) بنویسند،  عِرض خود مى برند، و زحمتى هم براى ما ندارند !
* * *
در آخرین آیه، ترسیم بسیار گویائى از اصحاب و یاران خاص پیامبر(صلى الله علیه وآله)، و آنها که در خط او بودند از لسان  تورات  و  انجیل  بیان کرده، که هم افتخار و مباهاتى است براى آنها که در  حدیبیه  و مراحل دیگر، پایمردى به خرج دادند، و هم درس آموزنده اى است براى همه مسلمانان در تمام قرون و اعصار.
در آغاز مى فرماید:  محمّد فرستاده خدا است  (مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ).
خواه شب پره هائى همچون  سهیل بن عمرو  بپسندند یا نپسندند! و خود را از این آفتاب عالمتاب پنهان کنند یا نکنند! خدا گواهى به رسالت او داده، و همه آگاهان گواهى مى دهند.
سپس، به توصیف یارانش پرداخته، و اوصاف ظاهر و باطن و عواطف و افکار و اعمال آنها را طى پنج صفت چنین بیان مى کند:  کسانى که با او هستند، در برابر کفار، شدید و محکم هستند  (وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الْکُفّارِ).
و در دومین وصف مى گوید:  اما در میان خود رحیم و مهربانند  (رُحَماءُ بَیْنَهُمْ).
آرى، آنها کانونى از عواطف و محبت نسبت به برادران و دوستان و هم کیشانند، و آتشى سخت و سوزان، و سدى محکم و پولادین، در مقابل دشمنان.
در حقیقت، عواطف آنها در این  مهر  و  قهر  خلاصه مى شود، اما نه جمع میان این دو در وجود آنها تضادى دارد، و نه قهر آنها در برابر دشمن، و مهر آنها در برابر دوست، سبب مى شود که از جاده حق و عدالت، قدمى بیرون نهند.
در سومین صفت که از اعمال آنها سخن مى گوید، مى افزاید:  پیوسته آنها را در حال رکوع و سجود مى بینى، و همواره به عبادت خدا مشغولند  (تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً).
این تعبیر، عبادت و بندگى خدا را، که با دو رکن اصلیش  رکوع  و  سجود  ترسیم شده، به عنوان حالت دائمى و همیشگى آنها ذکر مى کند، عبادتى که که رمز تسلیم در برابر فرمان حق، و نفى کبر و خود خواهى و غرور، از وجود ایشان است.
در چهارمین توصیف، که از نیت پاک و خالص آنها بحث مى کند، مى فرماید:  آنها همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند  (یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْواناً).
نه براى تظاهر و ریا قدم بر مى دارند، و نه انتظار پاداش از خلق خدا دارند، بلکه چشمشان تنها به رضا و فضل او دوخته شده، و انگیزه حرکت آنها در تمام زندگى همین است و بس.
حتى تعبیر به  فضل ، نشان مى دهد که آنها به تقصیر خود معترفند، و اعمال خود را کمتر از آن مى دانند که پاداش الهى براى آن بطلبند، بلکه با تمام تلاش و کوشش، باز هم مى گویند: خداوندا! اگر فضل تو به یارى ما نیاید واى بر ما!
و در پنجمین و آخرین توصیف، از ظاهر آراسته و نورانى آنها بحث کرده مى گوید:  نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمایان است  (سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ).(۳)
 سیما  در اصل به معنى علامت و هیئت است، خواه این علامت در صورت باشد، یا در جاى دیگر بدن، هر چند، در استعمالات روزمره فارسى، به نشانه هاى صورت و وضع ظاهرى چهره گفته مى شود.
به تعبیرى دیگر،  قیافه  آنها به خوبى نشان مى دهد که آنها انسان هائى خاضع در برابر خداوند، حق، قانون و عدالتند، نه تنها در صورت آنها، که در تمام وجود و زندگى آنان این علامت منعکس است.
گرچه بعضى از مفسران، آن را به اثر ظاهرى سجده در پیشانى، و یا اثر خاک در محل سجده گاه تفسیر کرده اند، ولى ظاهراً آیه مفهوم گسترده ترى دارد، که چهره این مردان الهى را به طور کامل ترسیم مى کند.
بعضى نیز گفته اند: این آیه، اشاره به سجده گاه آنها در قیامت است، که همچون ماه به هنگام بدر مى درخشد!
البته، ممکن است پیشانى آنها در قیامت چنین باشد، ولى آیه از وضع ظاهرى آنها در دنیا خبر مى دهد.
در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) نیز آمده که در تفسیر این جمله فرمود: هُوَ السَّهَرُ فِى الصَّلاةِ:  منظور بیدار ماندن در شب براى نماز است  (که آثارش در روز در چهره آنها نمایان است).(۴)
جمع میان این معانى کاملاً ممکن است.
به هر حال، قرآن بعد از بیان همه این اوصاف، مى افزاید:  این توصیف آنها (یاران محمّد(صلى الله علیه وآله)) در تورات است  (ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ).
این حقیقتى است که از پیش گفته شده، و توصیفى است در یک کتاب بزرگ آسمانى، که از پیش از هزار سال قبل نازل شده است.
ولى، نباید فراموش کرد که تعبیر  وَ الَّذِیْنَ مَعَهُ  (آنها که با او هستند)، سخن از کسانى مى گوید، که در همه چیز با پیامبر(صلى الله علیه وآله) بودند، در فکر و عقیده و اخلاق و عمل، نه تنها کسانى که همزمان با او بودند، هر چند خطشان با او متفاوت بود.
سپس، به توصیف آنها در یک کتاب بزرگ دیگر آسمانى، یعنى  انجیل  پرداخته، چنین مى گوید:  توصیف آنها در انجیل همانند زراعتى است که جوانه هاى خود را خارج ساخته، سپس به تقویت آن پرداخته، تا محکم شده و بر پاى خود ایستاده است، و به قدرى نمو و رشد کرده و پر برکت شده، که زارعان را به شگفتى وا مى دارد  (وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ کَزَرْع أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرّاعَ).(۵)
 شطأ  به معنى  جوانه  است، جوانه هائى که از پائین ساقه و کنار ریشه ها بیرون مى آید.
 آزَر  از ماده  موازره  به معنى معاونت است.
 اِسْتَغْلَظَ  از ماده  غلظت  به معنى سفت و محکم شدن است.
جمله  اسْتَوى عَلى سُوقِهِ  مفهومش این است، به حدى محکم شده که بر پاى خود ایستاده (توجه داشته باشید که  سوق  جمع  ساق  است).
تعبیر  یُعْجِبُ الزُّرّاعَ  یعنى به حدى از نمو سریع و جوانه هاى زیاد، و محصول وافر رسیده، که حتى کشاورزانى که پیوسته با این مسائل سر و کار دارند، در شگفتى فرو مى روند.
جالب این که: در توصیف دوم که در  انجیل  آمده نیز، پنج وصف عمده براى مؤمنان و یاران محمّد(صلى الله علیه وآله) ذکر شده است (جوانه زدن ـ کمک کردن براى پرورش ـ محکم شدن ـ بر پاى خود ایستادن ـ نمو چشمگیر اعجاب انگیز).
در حقیقت، اوصافى که در  تورات  براى آنها ذکر شده، اوصافى است که ابعاد وجود آنها را از نظر عواطف، اهداف، اعمال و صورت ظاهر بیان مى کند، و اما اوصافى که در  انجیل  آمده، بیانگر حرکت و نمو و رشد آنها در جنبه هاى مختلف است (دقت کنید).
 
آرى، آنها انسان هائى هستند با صفات والا که آنى از  حرکت  باز نمى ایستند، همواره جوانه مى زنند، جوانه ها پرورش مى یابد و بارور مى شود.
همواره اسلام را با گفتار و اعمال خود در جهان نشر مى دهند، و روز به روز، خیل تازه اى بر جامعه اسلامى مى افزایند.
آرى، آنها هرگز از پاى نمى نشینند و دائماً رو به جلو حرکت مى کنند، در عین عابد بودن، مجاهدند، و در عین جهاد، عابدند، ظاهرى آراسته، باطنى پیراسته، عواطفى نیرومند، و نیاتى پاک دارند، در برابر دشمنان حق، مظهر خشم خدایند، و در برابر دوستان حق، نمایانگر لطف و رحمت او.
سپس در دنباله آیه مى افزاید: این اوصاف عالى، این نمو و رشد سریع، و این حرکت پر برکت، به همان اندازه که دوستان را به شوق و نشاط مى آورد، سبب خشم کفار مى شود،  این براى آن است که کافران را به خشم آورد  (لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفّارَ).(۶)
و در پایان آیه مى فرماید:  خداوند کسانى از آنها را که ایمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند، وعده آمرزش و اجر عظیمى داده است  (وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً).
بدیهى است اوصافى که در آغاز آیه گفته شد، ایمان و عمل صالح در آن جمع بود، بنابراین تکرار این دو وصف، اشاره به تداوم آن است، یعنى خداوند این وعده را، تنها به آن گروه از یاران محمّد(صلى الله علیه وآله) داده که در خط او باقى بمانند، و ایمان و عمل صالح را تداوم بخشند، و گرنه کسانى که یک روز در زمره دوستان و یاران او بودند، و روز دیگر از او جدا شدند و راهى بر خلاف آن را در پیش گرفتند، هرگز مشمول چنین وعده اى نیستند.
تعبیر به  مِنْهُم  (با توجه به این نکته که اصل در کلمه  مِنْ  در این گونه موارد، این است که براى  تبعیض  باشد، و ظاهر آیه نیز همین معنى را مى رساند) دلیل بر این است که یاران او به دو گروه تقسیم خواهند شد: گروهى به ایمان و عمل صالح ادامه مى دهند، و مشمول رحمت واسعه حق و اجر عظیم مى شوند، اما گروهى جدا شده، و از این فیض بزرگ محروم خواهند شد.
معلوم نیست چرا جمعى از مفسران اصرار دارند،  مِنْ  در  مِنْهُم  در آیه فوق را حتماً  بیانیه  بدانند، در حالى که به فرض مرتکب خلاف ظاهر شویم، و  مِنْ  را براى  بیان  بگیریم، قرائن عقلى که در اینجا وجود دارد را نمى توان کنار گذاشت; زیرا هیچ کس مدعى نیست یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله) همه معصوم بودند، و در این صورت، احتمال عدم تداوم در خط ایمان و عمل صالح، در مورد هر یک از آنها مى رود، و با این حال، چگونه ممکن است خداوند وعده مغفرت و اجر عظیم را بدون قید و شرط به همه آنها دهد؟ اعم از این که راه ایمان و صلاح را بپیمایند، یا از نیمه راه بر گردند و منحرف شوند.
این نکته نیز قابل توجه است که، جمله  وَ الَّذِیْنَ مَعَهُ  (کسانى که با او هستند)، مفهومش، همنشین بودن و مصاحبت جسمانى با پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیست; چرا که منافقین هم، داراى چنین مصاحبتى بودند، بلکه منظور از  مَعَهُ  به طور قطع، همراه بودن از نظر اصول ایمان و تقوا است.
بنابراین، ما هرگز نمى توانیم از آیه فوق، یک حکم کلى درباره همه معاصران و همنشینان پیامبر(صلى الله علیه وآله) استفاده کنیم.
* * *
 
نکته ها:
۱ ـ داستان تنزیه صحابه!
معروف در میان علماء و دانشمندان اهل سنت این است که: صحابه رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) داراى این امتیاز خاص بر افراد دیگر از امت هستند، که همگى پاک و پاکیزه اند، و از آلودگى ها به دورند، ما حق انتقاد از هیچ یک از آنها را نداریم، و بدگوئى از آنها مطلقاً ممنوع است، حتى به گفته بعضى، موجب کفر مى شود! و براى اثبات این مقصود، به آیاتى از قرآن مجید استناد کرده اند، از جمله آیه مورد بحث است که مى گوید:  خداوند به کسانى از آنها که ایمان آوردند و عمل صالح انجام داده اند، وعده مغفرت و اجر عظیم داده است .
و همچنین آیه ۱٠٠ سوره  توبه  که بعد از ذکر عنوان  مهاجرین  و  انصار  مى گوید: رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ:  خداوند از آنها خشنود گشت، و آنها (نیز) از او خشنود شدند .
ولى هر گاه خود را از پیش داورى ها تهى کنیم، قرائن روشنى در برابر ما وجود دارد که این عقیده مشهور را متزلزل مى سازد:
۱ ـ جمله  رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ  در سوره  توبه ، تنها مخصوص  مهاجران  و  انصار  نیست; زیرا در همان آیه، در کنار مهاجران و انصار  الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسان  قرار گرفته، که شامل تمام کسانى است که تا دامنه قیامت به نیکى از آنها پیروى مى کنند.
بنابراین همان گونه که  تابعان  اگر یک روز در خط ایمان و احسان باشند، و روز دیگر در خط کفر و اسائه (بدى کردن) قرار گیرند، از زیر چتر رضایت الهى خارج مى شوند، عین همین مطلب درباره  صحابه  نیز مى آید; زیرا آنها را نیز در آخرین آیه سوره  فتح  مقید به ایمان و عمل صالح کرده، که اگر یک روز این عنوان از آنها سلب شود، از دائره رضایت الهى بیرون خواهند رفت.
و به تعبیر دیگر، تعبیر به  احسان ، هم در مورد  تابعان  است، و هم در مورد  متبوعان ، پس هر کدام از این دو،  خط احسان  را رها کنند، مشمول رضایت خدا نخواهند بود.
۲ ـ از روایات اسلامى، چنین استفاده مى شود که، اصحاب پیامبر(صلى الله علیه وآله) هر چند امتیاز مصاحبت آن بزرگوار را داشتند، ولى، کسانى که در دوران هاى بعد مى آیند و از ایمان راسخ و عمل صالح برخوردارند، از یک نظر از صحابه افضلند; چرا که آنها شاهد انواع معجزات بوده اند ولى، دیگران بدون مشاهده آنها، و با استفاده از دلائل دیگر، در همان راه گام نهاده اند.
چنان که در حدیثى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که یارانش عرض کردند: نَحْنُ اِخْوانُکَ یا رَسُولَ اللّهِ؟! قالَ: لا، اَنْتُمْ اَصْحابِی، وَ اِخْوانِىَ الَّذِیْنَ یَأْتُونَ بَعْدِی، آمَنُوا بِی وَ لَمْ یَرَوْنِی، وَ قالَ: لِلْعامِلِ مِنْهُمْ اَجْرُ خَمْسِیْنَ مِنْکُمْ، قالُوا بَلْ مِنْهُمْ یا رَسُولَ اللّهِ؟ قالَ: بَلْ مِنْکُمْ! رَدُّوها ثَلاْثًا، ثُمَّ قالَ: لِأَنَّکُمْ تَجِدُونَ عَلَى الْخَیْرِ أَعْواناً!:  آیا ما برادران توئیم اى رسول خدا؟! فرمود: نه! شما اصحاب من هستید، برادران من کسانى هستند که بعد از من مى آیند و به من ایمان مى آورند، در حالى که مرا ندیده اند.
سپس افزود: افرادى از آنها که اهل عمل صالحند، اجر پنجاه نفر از شما را دارند! عرض کردند: پنجاه نفر از خودشان اى رسول خدا؟! فرمود: نه! پنجاه نفر از شما!! و سه بار آنها این سخن را تکرار کردند (و پیامبر(صلى الله علیه وآله) نفى کرد) سپس فرمود: این به خاطر آن است که شما شرایطى در اختیار دارید که در کارهاى خیر یاریتان مى کند .(۷)
در  صحیح مسلم  نیز از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) چنین نقل شده که، روزى فرمود: وَدِدْتُ اَنّا قَدْ رَأَیْنا اِخْوانِنا:  دوست مى داشتم برادرانمان را مى دیدیم !.
قالُوا: أَ وَ لَسْنا اِخْوانَکَ یا رَسُولَ اللّهِ؟!:  گفتند: آیا ما برادران تو نیستیم اى رسول خدا ؟!
فرمود: اَنْتُمْ اَصْحابِی وَ اِخْوانُنَا الَّذِیْنَ لَمْ یَأْتُوا بَعْدُ:  شما اصحاب من هستید، اما برادران ما هنوز نیامده اند !!(۸)
عقل و منطق نیز همین را مى گوید که، دیگران که تحت پوشش تعلیمات مستمر پیامبر(صلى الله علیه وآله) در شب و روز نبوده اند، و در عین حال، همانند یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله)یا بیش از آنها ایمان و عمل صالح داشته اند، برترند.
۳ ـ این سخن از نظر تاریخى نیز بسیار آسیب پذیر است; چرا که بعضى از صحابه را مى بینیم که بعد از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و یا حتى در عصر خود او، راه خطا پیمودند.
ما چگونه مى توانیم کسانى را که آتشِ  جنگ جمل  را افروختند، و آن همه مسلمانان را به کشتن دادند، و بر روى خلیفه به حق پیامبر(صلى الله علیه وآله) شمشیر کشیدند، از گناه تبرئه کنیم؟!
یا کسانى که در  صفین  و  نهروان  اجتماع کردند، و سر به شورش در برابر وصى و جانشین پیامبر(صلى الله علیه وآله) و برگزیده مسلمین برداشتند، و خون هاى بى حساب ریختند، مشمول رضاى خدا بدانیم، و بگوئیم: گرد و غبار عصیان نیز بر دامان آنها ننشسته است؟!
و از این عجیب تر، عذر کسانى است که تمام این مخالفت ها را به عنوان این که آنها  مجتهد  بودند و مجتهد معذور است، توجیه مى کنند!
اگر بشود چنین گناهان عظیمى را به وسیله  اجتهاد  توجیه کرد، دیگر هیچ قاتلى را نمى توان ملامت نمود، و یا حدود الهى را درباره او اجرا کرد; چرا که ممکن است اجتهاد کرده باشد.
و به تعبیر دیگر، در میدان  جمل  یا  صفین  و یا  نهروان  دو گروه در مقابل هم ایستادند که قطعاً هر دو بر حق نبودند; چرا که جمع بین ضدین محال است، با این حال چگونه مى توان هر دو را مشمول رضاى خدا دانست، در حالى که مسأله، از مسائل پیچیده و مشکلى نبود که تشخیص آن ممکن نباشد؟ زیرا همه مى دانستند على(علیه السلام) یا بر طبق نص پیامبر(صلى الله علیه وآله) و یا با انتخاب مسلمین، خلیفه بر حقِ او است، در عین حال بر روى او شمشیر کشیدند، این کار را چگونه مى توان از طریق اجتهاد توجیه کرد؟!
چرا شورش  اصحاب رده  را در زمان  ابوبکر ، از طریق اجتهاد توجیه نمى کنند؟ و رسماً آنها را مرتد مى شمرند؟ اما شورشیان  جمل  و  صفین  و  نهروان  را مبراى از هر گونه گناه مى دانند؟!
به هر حال، به نظر مى رسد: مسأله  تنزیه صحابه ، به طور مطلق، یک حکم سیاسى بوده، که گروهى بعد از پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى حفظ موقعیت خود، روى آن تکیه کردند، تا خود را از هر گونه انتقادى مصون و محفوظ دارند، و این مطلبى است که نه با حکم عقل سازگار است، و نه با تواریخ مسلم اسلامى، و شعرى است که ما را در قافیه خود گرفتار خواهد کرد.
چه بهتر، که ما در عین احترام به صحابه رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) و کسانى که همواره در خط او بودند، معیار قضاوت درباره آنها را، اعمال و عقائدشان در طول زندگانیشان، از آغاز تا انجام قرار دهیم، همان معیارى که از قرآن استفاده کرده ایم، و همان معیارى که خود پیامبر(صلى الله علیه وآله)، یارانش را با آن مى سنجید.
* * *
۲ ـ محبت متقابل اسلامى
در روایات اسلامى که در تفسیر آیه اخیر، آمده است، تأکید فراوانى روى اصل  رُحَماءُ بَیْنَهُم  دیده مى شود.
از جمله، در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم:
اَلْمُسْلِمُ اَخُو الْمُسْلِمِ، لایَظْلِمُهُ، وَ لایَخْذُلُهُ، وَ لایَخُونُهُ، وَ یَحِقُّ عَلَى الْمُسْلِمِیْنَ الاِجْتِهادُ فِى التَّواصُلِ، وَ التَّعاوُنُ عَلَى التَّعاطُفِ، وَ الْمُواساةُ لِأَهْلِ الْحاجَةِ، وَ تَعاطُفُ بَعْضِهِمْ عَلى بَعْض، حَتّى تَکُونُوا کَما اَمَرَکُمُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ: رُحَماءَ بَیْنَکُمْ، مُتِراحِمِیْنَ، مُغْتَمِّیْنَ لِما غابَ عَنْکُمْ مِنْ اَمْرِهِمْ، عَلى ما مَضى عَلَیْهِ مَعْشَرُ الاَنْصارِ عَلى عَهْدِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله علیه وآله):  مسلمان برادر مسلمان است، به او ستم نمى کند، تنهایش نمى گذارد، تهدیدش نمى کند، و سزاوار است مسلمان در ارتباط، پیوند، تعاون، محبت و مواسات با نیازمندان کوشش کند، و نسبت به یکدیگر مهربان باشند، تا مطابق گفته خداوند  رُحَماء بَیْنَهُم  نسبت به یکدیگر با محبت رفتار کنید، و حتى در غیاب آنها نسبت به امور پنهانى آنها دلسوزى کنید، آن گونه که انصار در عصر رسول اللّه بودند .(۹)
ولى، عجیب است مسلمانان امروز، از رهنمودهاى مؤثر این آیه، و ویژگى هائى که براى مؤمنان راستین و یاران رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) نقل مى کند، فاصله گرفته اند، گاه، آن چنان به جان هم مى افتند و کینه توزى و خونریزى مى کنند، که هرگز دشمنان اسلام آن چنان نکردند! گاه، با کفار آن چنان پیوند دوستى مى بندند، که گوئى برادرانى از یک اصل و نسبند.
نه خبرى از آن رکوع و سجود است، و نه آن نیات پاک و  ابتغاء فضل اللّه ، نه آثار سجود در چهره ها نمایان، و نه آن نمو و رشد و جوانه زدن و قوى شدن و روى پاى خود ایستادن.
و عجیب تر این که هر قدر از این اصول قرآنى فاصله گرفته ایم، به درد و رنج و ذلت و نکبت بیشترى گرفتار شده ایم، ولى، باز متوجه نیستیم، از کجا ضربه مى خوریم؟ باز  حمیت هاى جاهلیت  مانع اندیشه و تجدید نظر و بازگشت به قرآن است، خدایا ما را از این خواب عمیق و خطرناک بیدار کن!
* * *
خداوندا! به ما توفیقى مرحمت کن که ویژگى هاى اخلاقى یاران راستین پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اصحاب خالص او را ـ که در این آیات آمده است ـ در خود زنده کنیم.
بار الها! شدت، در مقابل دشمنان، محبت، در برابر دوستان، تسلیم، در برابر فرمان تو، توجه به عنایات خاص تو، تلاش و کوشش براى بارور ساختن جامعه اسلامى، و پیشرفت و گسترش آن را به ما عنایت فرما!
پروردگارا! از تو فتح مبینى مى خواهیم که جامعه اسلامى ما، در سایه آن به حرکت در آید، و در عصر و زمانى که نیاز به معنویت از هر وقت دیگر بیشتر است، تعلیمات این آئین حیات بخش را به مردم جهان عرضه کنیم، هر روز قلوب تازه اى را در تسخیر اسلام در آوریم، و کشور تازه اى از کشور دل ها را فتح نمائیم.
آمِیْنَ یا رَبَّ العالَمِیْنَ
پایان سوره فتح
 
۱ ـ تفسیر  مجمع البیان ، جلد ۵، صفحه ۲۵ ـ  قرطبى  نیز این روایت را با کمى تفاوت از پیغمبر۲ 
گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) ذیل آیه ۵۵ سوره  نور  آورده (جلد ۷، صفحه ۴۶۹۲).
۲ ـ جلد هفتم تفسیر  نمونه ، صفحه ۳۷۱.
۳ ـ  سِیماهُمْ  مبتدا و  فِی وُجُوهِهِمْ  خبر آن است و  مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ  یا بیان  سیما  است، یا حال است براى  سیما ، ولى بهتر این است که  من  را ابتدائیه بدانیم و معنى جمله چنین مى شود:  علامت آنها در صورتشان است و این علامت از اثر سجود است .
۴ ـ  من لایحضره الفقیه  و  روضة الواعظین  (مطابق نقل  نور الثقلین ، جلد ۵، صفحه ۷۸).
۵ ـ در این که جمله  وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ  جمله مستقلى است و توصیف جداگانه اى براى یاران محمّد(صلى الله علیه وآله)، غیر از توصیفى که در  تورات  آمده، بیان مى کند، و یا عطف بر جمله  ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ  مى باشد به طورى که از هر دو توصیف در هر دو کتاب آسمانى خبر مى دهد، در میان مفسران گفتگو است، ولى ظاهر آیه این است که این دو توصیف، جداگانه در دو کتاب آسمانى بوده است، و لذا کلمه  مَثَل  تکرار شده، در حالى که اگر عطف بر یکدیگر بود، فصاحت ایجاب مى کرد که بگوید:  ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ الاِنْجِیْل .
۶ ـ  لام  در جمله  لِیَغِیظَ  را بسیارى از مفسران  لام علت  گرفته اند، بنابراین مفهوم جمله چنین مى شود:  این پیشرفت و قوت و قدرت را خدا نصیب یاران محمّد(صلى الله علیه وآله) کرد، تا کافران به خشم آیند .
۷ ـ تفسیر  روح البیان ، جلد ۹، صفحه ۶۱.
۸ ـ  صحیح مسلم ، جلد اول، کتاب الطهارة، حدیث ۳۹.
۹ ـ  اصول کافى ، جلد ۲، صفحه ۱۷۴، مطابق نقل  نور الثقلین ، جلد ۵، صفحه ۷۷، حدیث ۹۱.
 
 | 
 
شنبه یکم شهریور ۱۳۹۹ ساعت 18:52  | نوشته شده به دست
حسین سبزعلی
 | (  )
 
 | 
خطبه متقین
خُطبه مُتّقین یا خطبه هَمّام درباره صفات پرهیزکاران، از خطبههای مشهور نهج البلاغه است که امیر مؤمنان(ع) بنا به درخواست یکی از شیعیان به نام هَمّام آن را بیان کرد. در این خطبه، رفتارهای فردی، اجتماعی و عبادی متقین چنان به تصویر کشیده شده است که گویند همام، پس از شنیدن آن، مدهوش شد و جان داد.
دلیل ایراد خطبه
یکی از دوستان و شیعیان عابد امیرمؤمنان(ع) به نام هَمَّام، از وی توصیف پرهیزگاران را خواست.[۲] او از امیرالمؤمنین(ع) در خواست کرد که پرهیزگاران را آنگونه توصیف کند که او بتواند تصور دقیق و صحیحی از آنها داشته باشد. امام که در مرحله اول نمیخواست چنین توصیفی داشته باشد به همام فرمود؛ ای همّام از خدا بترس و نیکوکار باش همانطور که در قرآن کریم آمده است «همانا خدا با کسانی است که پرهیزگار و نیکوکارند». [۳] اما همام از این پاسخ قانع نشد و به امام اصرار کرد که پرهیزگاران را برایش توصیف کند. امام که اصرار همام را دید این خطبه را ایراد کرد. [۴]
برخی عنوان کردهاند که امام در این خطبه حدود ۱۰۵ صفت از پرهیزگاران را بیان کرد.[۵] اما همام از شنیدن این اوصاف تاب نیاورد و سخن امام تا به انتها رسید نالهای زد و بیهوش شد و در همان بیهوشی از دنیا رفت. امیرالمؤمنین(ع) فرمود به همین دلیل نمیخواستم پرهیزگاران را برای او توصیف کنم چرا که پندهای رسا برای کسانی که قلب و جانشان آماده پذیرش چنین سخنانی است، همین کار را میکند. در این میان مردی به امام علی(ع) گفت؛ این سخنان چرا با تو چنین نکرد؟ امام فرمود: وای بر تو، برای هر کس زمان مرگ مشخص شده یا اجلی وجود دارد که تا زمان آن نرسد اجل و مرگ کسی محقق نمیشود. آرام باش و دیگر اینطور سخن نگو چرا که این سخنان شیطان است که بر زبان تو جاری میشود.[۶]
نامگذاری
این خطبه را به اعتبار مضمون آن که توصیف متقین یا پرهیزگاران است «خطبه متقین» و نیز به اعتبار نام درخواستکننده ایراد خطبه، خطبه هَمّام نامیدهاند.
مضمون
محور این خطبه چنانکه از نامیش پیداست، توصیف متقین یا پرهیزگاران است. امام(ع) در توضیح این امر، رفتار متقین در اجتماع، رفتار فردی آنها، نحوه عبادتشان، و نگاهشان به خویشتن را ترسیم میکند. در ذیل برخی از این صفات ذکر میشود. البته مرز دقیقی در تفکیک این صفات جهت بخش بندی متصور نیست و لذا برخی را میتوان در ذیل عنوان دیگری نیز ذکر کرد؛ ولی نگارنده صرفاً برای به دست دادن یک دستهبندی، به صورت ذیل عنوانبندی نموده است.
اوصاف اجتماعی متقین
برخی از اوصاف متقین در جامعه از این قرار است:
- نیکگفتاری
 - میانهروی
 - فروتنی
 - چشمپوشی از محرّمات
 - گوشدادن به علم سودمند
 - حریص در طلب دانش
 - شکیباییدر سختی
 - بخشیدن کسی که بدو ستم کرده
 - دوری از سخن زشت
 - تباه نکردن آنچه بدانها سپردهاند
 - فروبردن خشم
 - در امان بودن مردم از بدی آنها
 - امیدواری به آنها در کارهای نیک
 
اوصاف فردی
- بدگمانی به خویشتن
 - ترس از ستوده شدن توسط دیگران
 - ایمان با یقین
 - بردباری
 - امید به امور اخروی و ناخواهانی دنیا
 
رابطه با خالق
- نمازهای شبانه با تلاوتقرآن
 - دواجویی در قرآن
 - اثرگذاری آیات قرآن بر جان آنها
 - خشوع در عبادت
 - یاد خدا و سپاس از او در طول شبانه روز
 
ترجمهها و شرحها
این خطبه علاوه بر اینکه در ترجمههای کل نهج البلاغه آمده است، ترجمههای مستقلی نیز دارد که برخی از آنها در ذیل میآید:
- از پارسایان برایم بگو: ترجمه خطبه متقین(همام)، ترجمه و توضیح از جمالالدین دینپرور.[۷]
 - صفات متقین(خطبه همام) مولای متقیان، امیرمومنان، علی(ع)، ترجمه غلامرضا یاسیپور.[۸]
 - مثنوی پارسانامه: ترجمهای منظوم از خطبه متقین حضرت علی(ع) و نامه حضرت علی(ع) به امام حسن(ع)، سراینده عبدالمهدی معرفزاده.[۹]
 
- اوصاف المتقین، محمد شریفی اشکوری.[۱۰]
 - اوصاف متقین: ترجمه و شرح و تفسیر خطبه همام نهجالبلاغه، قادر فاضلی؛ مقدمه محمدتقی جعفری.[۱۱]
 - شرح خطبه متقین(شرح حدیث همام)،محمدتقی مجلسی؛ تصحیح و تحشیه جویا جهانبخش.[۱۲]
 - صفات متقین در کلام مولای متقیان (بهشعر فارسی): شرح خطبه امیرالمومنین حضرت علی(ع) به همام، سروده محمدعلی محمدی (امید).[۱۳]
 - متقین، گلهای سرسبد آفرینش: دریافتی از خطبه همام نهج البلاغه، مهدی شجاعی.[۱۴]
 - نغمه الهی: شرح منظوم و ترجمه خطبه متقین از نهج البلاغه، مهدی الهی قمشهای.[۱۵]
 - آئینه پرهیزکاران شرح خطبه همام. فارسی. از سید ابراهیم علوی خوئی. در سال ۱۳۴۱ش. در ۳۴۷ صفحه وزیری چاپ شده است.[۱۶]
 - تنبیه العباد شرح خطبه همام. از شیخ محمد جواد بن محمد علی بن جعفر تستری درگذشته ۱۳۲۵.[۱۷]
 - درّ ثمین شرح خطبه همام. فارسی. از شیخ عبدالحسین بن شیخ محمد طاهر دزفولی درگذشته ۱۳۳۹.[۱۸]
 - شرح خطبه همام. ازمیر آصف قزوینی درگذشته حدود ۱۱۴۰ نسخه آن را شیخ عبدالنبی قزوینی مؤلف تتمیم امل الآمل دیده است.[۱۹]
 - شرح خطبه همام. از میرزا ابوالقاسم بن میرزا احمد اصطهباناتی معروف به علامه متولد ۱۳۱۲.[۲۰]
 - شرح خطبه همام. از محمدتقی بن حسین علی هروی درگذشته ۱۲۹۹.[۲۱]
 - شرح خطبه همام. از حسین بن علی بن محمد شفیع متولد ۱۳۳۱.[۲۲]
 - شرح خطبه همام. ازسید علاء الدین گلستانهاصفهانی درگذشته ۱۱۱۰.[۲۳]
 - شرح منظوم خطبه همام. فارسی. از دکتر جواد نوربخش کرمانی در سال ۱۳۷۱ق در تهران چاپ شده است.[۲۴]
 - نور الیقین. شرح و ترجمه خطبه همام است از حسین شفیعی که در سال ۱۳۷۲ چاپ شده.[۲۵]
 - اوصاف پارسایان: شرح خطبه امام علی علیهالسلام درباره متقین، عبدالکریم سروش.[۲۶]
 
متن خطبه
وَ مِن خُطبَةٍ لَامیرِ المُؤمِنینَ(ع) يَصِفُ فيها المُتَّقينَ
| متن | ترجمه آیت الله مکارم شیرازی | 
رُوی أنّ صاحِباً لأَمیرالمُؤمنِینَ(علیه السلام) یُقالَ لَهُ هَمّامُ کانَ رَجُلاً عابِداً، فَقالَ لَهُ: یا أَمیرالمُؤمنینَ، صِفْ لِی الْمُتَّقینَ حَتّى کَأَنى أَنظُرُ إِلَیْهِمْ. فَتَثاقَلَ(علیه السلام) عَنْ جَوابِهِ ثُمَّ قالَ: یا همَّام ! اِتَّقِ اللهَ وَ أَحْسِنْ: فَـ (ـإِنَّ اللهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَّ الَّذینَ هُمْ مُّحْسِنُونَ). فَلَمْ یَقْنَعْ هَمّامُ بِهذَا الْقَولُ حَتّى عَزَمَ عَلَیْه، فَحَمِداللهَ و أَثنى عَلَیهِ، وَ صلّى عَلَى النَّبِىِّ(صلى الله علیه وآله) ثُمَّ قالَ(علیه السلام):  | یکى از یاران امیرمؤمنان على(علیه السلام) به نام «همام»(2) که مرد عابد و پرهیزکارى بود، به آن حضرت عرض کرد : اى امیرمؤمنان! پرهیزکاران را برایم آنچنان وصف کن که گویى آنها را با چشم مى نگرم. امام(علیه السلام) در پاسخ او درنگ کرد و آن گاه فرمود : اى همام تقواى الهى پیشه ساز و نیکى کن که خداوند با کسانى است که تقوا پیشه کنند و کسانى که نیکوکارند; ولى همام به این مقدار قانع نشد (و توضیح بیشتر خواست و اصرار ورزید) تا اینکه امام(علیه السلام) تصمیم گرفت صفات متقین را مشروحاً براى او بازگو کند، پس حمد خداى را بجا آورد و ثنا نمود و بر پیامبرش صلى الله علیه و آله درود فرستاد. سپس فرمود.  | 
أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ اللّهَ ـ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى ـ خَلَقَ الْخَلْقَ حِینَ خَلَقَهُمْ غَنِیًّا عَنْ طَاعَتِهِمْ، آمِناً مِنْ مَعْصِیَتِهِمْ، لاَِنَّهُ لاَ تَضُرُّهُ مَعْصِیَةُ مَنْ عَصَاهُ، وَ لاَ تَنْفَعُهُ طَاعَةُ مَنْ أَطَاعَهُ. فَقَسَمَ بَیْنَهُمْ مَعَایِشَهُمْ، وَ وَضَعَهُمْ مِنَ الدُّنْیَا مَوَاضِعَهُمْ.  | اما بعد (از حمد و ثناى الهى)، خداوند منزه و والا خلق را آفرید در حالى که از اطاعتشان بى نیاز و از معصیتشان ایمن بود، زیرا نه عصیان گنه کاران به او زیان مى رساند (و بر دامان کبریایى اش گردى مى نشاند) و نه اطاعت مطیعان به او نفعى مى بخشد. پس از آفرینش آنان، روزى و معیشتشان را (با روش حکیمانه اى) در میان آنان تقسیم کرد و هر یک را در جایگاه دنیوى اش جاى داد.  | 
فَالْمُتَّقُونَ فِیهَا هُمْ أَهْلُ الْفَضَائِلِ: مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ، وَ مَلْبَسُهُمُ الاِقْتِصَادُ، وَ مَشْیُهُمُ التَّوَاضُعُ. غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ، وَ وَقَفَوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ. نُزِّلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِی الْبَلاَءِ کَالَّتِی نُزِّلَتْ فِی الرَّخَاءِ.  | (ولى) پرهیزکاران در این دنیا صاحب فضایلى هستند: گفتارشان راست، لباسشان میانه روى و راه رفتنشان تواضع و فروتنى است. چشمان خویش را از آنچه خداوند بر آنان حرام کرده فرو نهاده اند و گوشهاى خود را وقف شنیدن علم و دانشى کرده اند که براى آنان سودمند است، حال آنان در بلا همچون حالشان در آسایش و رفاه است.  | 
وَ لَوْلاَ الاَْجَلُ الَّذِی کَتَبَ اللّهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْن، شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ، وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ. عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَادُونَهُ فِی أَعْیُنِهِمْ، فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا، فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ، وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا، فَهُمْ فِیهَا مُعَذَّبُونَ.  | و اگر سرآمد معیّنى که خداوند براى (زندگى) آنها مقرّر داشته نبود یک چشم بر هم زدن، ارواحشان از شوق پاداش الهى و ترس از کیفر او در جسمشان قرار نمى گرفت. آفریدگار در روح و جانشان بزرگ جلوه کرده، به همین دلیل غیر او در چشمانشان کوچک است. آنها به کسانى مى مانند که بهشت را با چشم خود دیده و در آن متنعم اند و همچون کسانى هستند که آتش دوزخ را مشاهده کرده و در آن معذّبند!  | 
قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ، وَ شُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ، وَ أَجْسَادُهُمْ نَحِیفَةٌ، وَ حَاجَاتُهُمْ خَفِیفَةٌ، وَ أَنْفُسُهُمْ عَفِیفَةٌ. صَبَرُوا أَیَّاماً قَصِیرَةً أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةً طَوِیلَةً. تِجَارَةٌ مُرْبِحَةٌ یَسَّرَهَا لَهُمْ رَبُّهُمْ. أَرَادَتْهُمُ الدُّنْیَا فَلَمْ یُرِیدُوهَا، وَ أَسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا أَنْفُسَهُمْ مِنْهَا.  | قلبهاى آنها اندوهگین و مردم از شرّشان درامانند. اندامشان لاغر و نیازهایشان اندک و نفوسشان عفیف و پاک است. آنها براى مدتى کوتاهى در این جهان صبر و شکیبایى پیشه کردند و به دنبال آن آسایشى طولانى نصیبشان شد. این تجارتى پر سود است که پروردگارشان براى آنها فراهم ساخته است. دنیا (با جلوه گریهایش) به سراغ آنها آمد; ولى آنها فریبش را نخوردند و آن را نخواستند. دنیا مى رفت که آنها را اسیر خود سازد ولى آنان به بهاى جان، خویش را از اسارتش آزاد ساختند!  | 
أَمَّا اللَّیْلُ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ، تَالِینَ لاَِجْزَاءِ الْقُرْآنِ یُرَتِّلُونَهَا تَرْتِیلاً. یُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَ یَسْتَثِیرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ. فَإِذَا مَرُّوا بِآیَة فِیهَا تَشْوِیقٌ رَکَنُوا إِلَیْهَا طَمَعاً، وَ تَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ إِلَیْهَا شَوْقاً، وَ ظَنُّوا أَنَّها نُصْبَ أَعْیُنِهِمْ.  | اما شب هنگام بر پاى خود (به نماز) مى ایستند و آیات قرآن را شمرده و با تدبر مى خوانند، به وسیله آن، جان خویش را محزون مى سازند و داروى درد خود را از آن مى طلبند. هنگامى که به آیه اى مى رسند که در آن، تشویق است (تشویق به پاداشهاى بزرگ الهى در برابر ایمان و عمل صالح) با اشتیاق فراوان بر آن تکیه مى کنند و چشم جانشان با علاقه بسیار در آن خیره مى شود و گویى آن بشارت را در برابر چشم خود مى بینند  | 
وَ إِذَا مَرُّوا بِآیَة فِیهَا تَخْوِیفٌ أَصْغَوْا إِلَیْهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ، وَ ظَنُّوا أَنَّ زَفِیرَ جَهَنَّمَ وَ شَهِیقَهَا فِی أُصُولِ آذَانِهِمْ، فَهُمْ حَانُونَ عَلَى أَوْسَاطِهِمْ، مُفْتَرِشُونَ لِجِبَاهِهِمْ وَ أَکُفِّهِمْ وَ رُکَبِهِمْ، وَ أَطْرَافِ أَقْدَامِهِمْ، یَطْلُبُونَ إِلَى اللّهِ تَعَالَى فِی فَکَاکِ رِقَابِهِمْ.  | و هنگامى که به آیه اى مى رسند که بیم و انذار در آن است (انذار در برابر گناهان) گوشهاى دل خویش را براى شنیدن آن باز مى کنند و گویى فریادها و ناله هاى زبانه هاى آتش دوزخ در درون گوششان طنین انداز است! آنها قامت خود را در پیشگاه خدا خم مى کنند (و به رکوع مى روند) و پیشانى و کف دست ها و سر زانوها و نوک انگشتان پا را (به هنگام سجده) بر زمین مى گسترانند و آزادى خویش را از پیشگاه خداوند متعال درخواست مى کنند.  | 
وَ أَمَّا النَّهَارَ فَحُلَمَاءُ عُلَمَاءُ، أَبْرَارٌ أَتْقِیَاءُ. قَدْ بَرَاهُمُ الْخَوْفُ بَرْیَ الْقِدَاحِ یَنْظُرُ إِلَیْهِمُ النَّاظِرُ فَیَحْسَبُهُمْ مَرْضَى، وَ مَا بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَض; وَ یَقُولُ: لَقَدْ خُولِطُوا!. وَ لَقَدْ خَالَطَهُمْ أَمْرٌ عَظِیمٌ! لاَ یَرْضَوْنَ مِنْ أَعْمَالِهِمُ الْقَلِیلَ، وَ لاَ یَسْتَکْثِرُونَ الْکَثِیرَ. فَهُمْ لاَِنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ، وَ مِنْ أَعْمَالِهِمْ مُشْفِقُونَ إِذَا زُکِّیَ أَحَدٌ مِنْهُمْ خَافَ مِمَّا یُقَالُ لَهُ، فَیَقُولُ: أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِی مِنْ غَیْرِی، وَ رَبِّی أَعْلَمُ بِی مِنِّی بِنَفْسِی! اللَّهُمَّ لاَ تُؤَاخِذْنِی بِما یَقُولُونَ، وَ اجْعَلْنِی أَفْضَلَ مِمَّا یَظُنُّونَ، وَاغْفِرْ لی مَا لاَ یَعْلَمُونَ!  | پرهیزگاران به هنگام روز، دانشمندانى بردبار و نیکوکارانى با تقوا هستند، ترس و خوف (در برابر مسؤولیتهاى الهى) بدنهاى آنها را همچون چوبه هاى تیر، تراشیده و لاغر ساخته است، آن گونه که بینندگان (ناآگاه) آنها را بیمار مى پندارند، در حالى که هیچ بیمارى در وجودشان نیست و گوینده (بى خبر وغافل) مى گوید: افکارشان به هم ریخته و بیمار دل اند، در حالى که اندیشه اى بس بزرگ با فکر آنان آمیخته است. از اعمال اندک، خشنود نمى شوند و اعمال فراوان خود را زیاد نمى شمارند، بلکه پیوسته خود را (به کوتاهى و قصور) متّهم مى سازند، و از اعمال خود نگرانند، هر گاه یکى از آنها را مدح و ستایش کنند. از آنچه درباره او گفته شده به هراس مى افتد و مى گوید : من از دیگران نسبت به خود آگاه ترم و پروردگارم به اعمال من از من آگاه تر است. بارالها! مرا به جهت نیکیهایى که به من نسبت مى دهند مؤاخذه مفرما! و مرا برتر از آنچه آنها گمان مى کنند قرار ده و گناهانى را که من دارم و آنها نمى دانند ببخش!  | 
فَمِنْ عَلاَمَةِ أَحَدِهِمْ أَنَّکَ تَرَى لَهُ قُوَّةً فِی دِین، وَ حَزْماً فِی لِین، وَ إِیماناً فِی یَقِین، وَ حِرْصاً فِی عِلْم، وَ عِلْماً فِی حِلْم، وَ قَصْداً فی غِنىً، وَ خُشُوعاً فِی عِبَادَة، وَ تَجَمُّلاً فِی فَاقَة، وَ صَبْراً فِی شِدَّة، وَ طَلَباً فِی حَلاَل، وَ نَشَاطاً فِی هُدًى، وَ تَحَرُّجاً عَنْ طَمَع. یَعْمَلُ الاَْعْمَالَ الصَّالِحَةَ وَ هُوَ عَلَى وَجَل. یُمْسِی وَ هَمُّهُ الشُّکْرُ، وَ یُصْبِحُ وَهَمُّهُ الذِّکْرُ. یَبِیتُ حَذِراً وَ یُصْبِحُ فَرِحاً; حَذِراً لَمَّا حُذِّرَ مِنَ الْغَفْلَةِ، وَ فَرِحاً بِمَا أَصَابَ مِنَ الْفَضْلِ وَ الرَّحْمَةِ. إِنِ اسْتَصْعَبَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ فِیما تَکْرَهُ لَمْ یُعْطِهَا سُؤْلَهَا فِیمَا تُحِبُّ. قُرَّةُ عَیْنِهِ فِیمَا لاَ یَزُولُ، وَ زَهَادَتُهُ فِیمَا لاَ یَبْقَى، یَمْزُجُ الْحِلْمَ بِالْعِلْمِ، وَ الْقَوْلَ بِالْعَمَلِ.  | از نشانه هاى هر یک از آنها این است که او را در دین خود قوى مى بینى و در عین قاطعیت، نرم خوست، داراى ایمانى مملوّ از یقین، و حرص در کسب دانش، و آگاهى در عین بردبارى، و میانه روى در حال غنا و ثروت، و خشوع در عبادت، و آراستگى در عین تهیدستى، و شکیبایى در شدائد، و طلب روزى حلال، و نشاط در راه هدایت و دورى از طمع است. پیوسته عمل صالح انجام مى دهد و با این حال ترسان است (که از او پذیرفته نشود) روز را به پایان مى برند در حالى که همّ او سپاسگزارى و شکر (خداوند) است، و صبح مى کند در حالى که همه همّش یاد خداست. شب را سپرى مى کند در حالى که ترسان است، و صبح بر مى خیزد در حالى که شادمان است; ترسان از غفلتهایى است که از آن برحذر داشته شده و شادمان براى فضل و رحمتى است که به او رسیده (زیرا روز دیگرى از خدا عمر گرفته و درهاى سعى و تلاش را به روى او گشوده است). هرگاه نفس او در انجام وظایفى که از آن ناخشنود است سرکشى کند، او نیز نفس خود را از آنچه دوست دارد محروم مى سازد. چشم روشنى او در چیزى است که زوال در آن راه ندارد و زهد و بى اعتنایى اش نسبت به چیزى است که بقا و دوامى در آن نیست. علم را با حلم مى آمیزد و گفتار را با کردار!  | 
تَرَاهُ قَرِیباً أَمَلُهُ، قَلِیلاً زَلَلَـهُ، خَاشِعاً قَلْبُهُ، قَانِعَةً نَفْسُهُ، مَنْزُوراً أَکْلُهُ، سَهْلاً أَمْرُهُ، حَرِیزاً دِینُهُ، مَیِّتَةً شَهْوَتُهُ، مَکْظُوماً غَیْظُهُ. اَلْخَیرُ مِنْهُ مَأْمُولٌ، وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ، إِنْ کَانَ فِی الْغَافِلِینَ کُتِبَ فِی الذَّاکِرِینَ، وَ إِنْ کانَ فی الذَّاکِرِینَ لَمْ یُکْتَبْ مِنَ الْغَافِلِینَ.  | او (پرهیزکار) را مى بینى که آرزویش نزدیک، لغزشش کم، قلبش خاشع، نفسش قانع، خوراکش اندک، امورش آسان، دینش محفوظ، شهوت سرکشش مرده و خشمش فرو خورده شده است. (مردم) به خیر او امیدوار و از شرّش در امانند. اگر در میان غافلان باشد جزو ذاکران محسوب مى شود و اگر در میان ذاکران باشد در زمره غافلان نوشته نمى شود.  | 
یَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَهُ، وَ یُعْطِی مَنْ حَرَمَهُ، وَ یَصِلُ مَنْ قَطَعَهُ، بَعِیداً فُحْشُهُ، لَیِّناً قَوْلُهُ، غَائِباً مُنْکَرُهُ، حَاضِراً مَعْرُوفُهُ، مُقْبِلاً خَیْرُهُ، مُدْبِراً شَرُّهُ. فِی الزَّلاَزِلِ وَ قُورٌ، وَ فِی الْمَکَارِهِ صَبُورٌ، وَ فِی الرَّخَاءِ شَکُورٌ. لاَ یَحِیفُ عَلَى مَنْ یُبْغِضُ، وَ لاَ یَأْثَمُ فِیمَنْ یُحِبُّ. یَعْتَرِفُ بِالْحَقِّ قَبْلَ أَنْ یُشْهَدَ عَلَیْهِ، لاَ یُضِیعُ مَا اسْتُحْفِظَ، وَ لاَ یَنْسَى مَا ذُکِّرَ، وَ لاَ یُنَابِزُ بِالاَْلْقَابِ، وَ لاَ یُضَارُّ بِالْجَارِ، وَ لاَ یَشْمَتُ بِالْمَصَائِبِ، وَ لاَ یَدْخُلُ فِی الْبَاطِلِ، وَ لاَ یَخْرُجُ مِنَ الْحَقِّ.  | کسى را که به او ستم کرده (و پشیمان است) مى بخشد و به آن کس که محرومش ساخته عطا مى کند و به کسى که پیوندش را با وى قطع کرده است، مى پیوندد. سخن زشت و خشونت آمیز از او دور است، گفتارش نرم و ملایم، منکرات ازاو غایب، و معروف و کارهاى شایسته او حاضر. نیکى اش روى آورده و شرّش پشت کرده است. در برابر حوادث سخت، استوار و در حوادث ناگوار، شکیبا و به هنگام فزونى نعمت شکرگزار است. به کسى که با او دشمنى دارد ستم نمى کند و به سبب دوستى با کسى مرتکب گناه نمى شود و پیش از آنکه شاهدى بر ضدّش اقامه شود اعتراف به حق مى کند. آنچه حفظش را به او سپرده اند تباه نمى سازد و آنچه را به او تذکّر داده اند فراموش نمى کند. مردم را با نام هاى زشت نمى خواند و به همسایگان زیان نمى رساند. مصیبت زده را شماتت نمى کند. در امور باطل وارد نمى شود و از دائره حق بیرون نمى رود.  | 
إِنْ صَمَتَ لَمْ یَغُمَّهُ صَمْتُهُ، وَ إِنْ ضَحِکَ لَمْ یَعْلُ صَوْتُهُ، وَ إِنْ بُغِیَ عَلَیْهِ صَبَرَ حَتَّى یَکُونَ اللّهُ هُوَ الَّذِی یَنْتَقِمُ لَهُ. نَفْسُهُ مِنْهُ فِی عَنَاء. وَ النَّاسُ مِنْهُ فِی رَاحَة. أَتْعَبَ نَفْسَهُ لاِخِرَتِهِ، وَ أَرَاحَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ. بُعْدُهُ عَمَّنْ تَبَاعَدَ عَنْهُ زُهْدٌ وَ نَزَاهَةٌ، وَ دُنُوُّهُ مِمَّنْ دَنَا مِنْهُ لِینٌ وَ رَحْمَةٌ. لَیْسَ تَبَاعُدُهُ بِکِبْر وَ عَظَمَة، وَلاَ دُنُوُّهُ بِمَکْر وَ خَدِیعَة.  | هر گاه سکوت کند سکوتش وى را غمگین نمى سازد واگر بخندد صدایش به قهقهه بلند نمى شود و هر گاه به او ستمى شود (حتى الامکان) صبر مى کند تا خدا انتقامش را بگیرد. نفس خود را به زحمت مى افکند; ولى مردم از دست او راحتند. خویشتن را براى آخرت به تعب مى اندازند و مردم را از ناحیه خود آسوده مى سازد. دورى اش از کسانى که دورى مى کند، به سبب زهد و حفظ پاکى است و نزدیکى اش به کسانى که نزدیک مى شود، مهربانى و رحمت است; نه اینکه دورى اش از روى تکبّر و خودبزرگ بینى و نزدیکى اش براى مکر و خدعه (و بهره گیرى مادى) باشد.  | 
در پایان این خطبه در نهج البلاغه آمده است: هنگامى که سخن امیرمؤمنان به اینجا رسید، همام فریادى کشید و جان داد.  | 
فَقَالَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ(ع): أَمَا وَ اللّهِ لَقَدْ کُنْتُ أَخَافُهَا عَلَیْهِ. ثُمَّ قَالَ: هکَذَا تَصْنَعُ الْمَوَاعِظُ الْبَالِغَةُ بِأَهْلِهَا.  | در این هنگام امیرمؤمنان(علیه السلام) فرمود، به خدا سوگند من از این پیشامد بر او مى ترسیدم. سپس فرمود: این گونه اندرزهاى رسا به آنها که اهل موعظه اند، اثر مى گذارد.  | 
در اینجا کسى به امام عرض کرد: پس چرا این مواعظ با شما چنین نمى کند؟ امام در پاسخ او فرمود:  | 
وَیْحَکَ، إِنَّ لِکُلِّ أَجَلٍ وَقْتاً لاَیَعْدُوهُ، وَ سَبَباً لاَ یَتَجَاوَزُهُ. فَمَهْلاً ! لاَ تَعُدْ لِمِثْلِهَا، فَإِنَّمَا نَفَثَ الشَّیْطَانُ عَلَى لِسَانِکَ!  | واى بر تو هر اجل و سرآمدى وقت معیّنى دارد که از آن نمى گذرد و سبب خاصّى دارد که از آن تجاوز نمى کند»; سپس افزود : «آرام باش دیگر چنین سخنى مگو! این سخنى بود که شیطان بر زبان تو جارى ساخت».  | 
پانویس
- ↑ محمدی، دشتی، المعجم المفهرس لالفاظ نهج البلاغه، جدول اختلاف نسخ انتهای کتاب، ۱۳۶۹ش، ص ۲۳۵.
 - ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱۰، ص ۱۳۳.
 - ↑ سوره نحل، ۱۲۸.
 - ↑ شهیدی، ترجمه نهج البلاغه، ۱۳۷۷ش، ص ۲۲۴.
 - ↑ مطهری، مجموعه آثار شهید مطهری، ۱۳۷۲ش، ج۱۶، ص۳۶۰؛
 - ↑ شهیدی، ترجمه نهج البلاغه، ۱۳۷۷ش، ص ۲۲۷.
 - ↑ سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران
 - ↑ سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران
 - ↑ سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران
 - ↑ سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران
 - ↑ سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران
 - ↑ سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران
 - ↑ سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران
 - ↑ سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران
 - ↑ سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران
 - ↑ استادی، کتابنامه نهج البلاغه، ۱۳۵۹ش، ص ۵.
 - ↑ استادی، کتابنامه نهج البلاغه، ۱۳۵۹ش، ص ۲۲.
 - ↑ استادی، کتابنامه نهج البلاغه، ۱۳۵۹ش، ص ۲۴-۲۵.
 - ↑ استادی، کتابنامه نهج البلاغه، ۱۳۵۹ش، ص ۳۳-۳۴.
 - ↑ استادی، کتابنامه نهج البلاغه، ۱۳۵۹ش، ص ۳۴.
 - ↑ استادی، کتابنامه نهج البلاغه، ۱۳۵۹ش، ص ۳۴.
 - ↑ استادی، کتابنامه نهج البلاغه، ۱۳۵۹ش، ص ۳۴.
 - ↑ استادی، کتابنامه نهج البلاغه، ۱۳۵۹ش، ص ۳۴.
 - ↑ استادی، کتابنامه نهج البلاغه، ۱۳۵۹ش، ص ۳۶.
 - ↑ استادی، کتابنامه نهج البلاغه، ۱۳۵۹ش، ص ۶۲.
 - ↑ سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران
 
منابع
- ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد أبوالفضل إبراهیم، قم، مؤسسه إسماعیلیان للطباعة والنشر والتوزیع.
 - استادی، رضا، کتابنامه نهج البلاغه، تهران، بنیاد نهج البلاغه، ۱۳۵۹ش.
 - شهیدی، سید جعفر، ترجمه نهج البلاغه، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۷ش.
 - محمدی، سیدکاظم، دشتی، محمد، المعجم المفهرس لالفاظ نهج البلاغه، قم، نشر امام علی(ع)، ۱۳۶۹ش
 
 
 | 
 
دوشنبه پانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت 18:39  | نوشته شده به دست
حسین سبزعلی
 | (  )
 
 | 
«پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»: اَعلُم اُمتّی مِن بعدی علیُّ بنُ ابیِطالب. بعد از من، اعلم اُمت من علی بن ابیطالب(ع) است (کنزلالعمال، ج ١١، ص ٦١٤)

١ـ «پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
عُنوانُ صَحیفَةِ المُؤمِنِ حُبُّ عَلیِّ بنِ ابیطالب علیهالسلام.
سرلوحة پروندة هر مؤمن (در روز قیامت) دوستی و محبت علی بن ابیطالب علیهالسلام است. (مستدرک حاکم، ج ٣، کنزالعمال، ج ١١، ص ٦١٥)
٢ـ «پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
اِنّ علیاً وَلِیُّکُمُ بَعدی.
علی(ع) بعد از من مولی و صاحباختیار شما است. (کنزالعمال، ج ١١، ص ٦١٢ ـ الفردوس، ج ٥، ص ٢٩٢)
٣ـ «پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
انتَ (یاعلیُّ) مِنّی بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسی اِلّا اَنَّهُ لانَبیَّ بعدی.
منزلت تو (یاعلی) نسبت به من همانند منزلت هارون است نسبت به موسی جز آنكه بعد از من پیامبری نخواهد بود. (سُنن ترمذی، ج ٥، ص ٦٤١ ـ صحیح مسلم، ج ٤، ص ٤٤)
٤ـ «پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
سَتکَونُ بَعدی فِتنَةٌ فَاِذا کانَ کذلِکَ فَالْزِموا علیَّ بْنَ اَبیطالب.
به زودی بعد از من یک فتنه و آزمون سختی خواهد بود شما در آن تنها به علی بن ابیطالب تمسّک بجوئید. (اُسدالغابة، ج ٥ ص ٢٨٧ ـ الِإستیعاب ج ٤ـ ص ١٦٩)
٥ـ «پیامبر گرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»
انتَ (یا علیُّ) تُبَیِّنُ لِأُمَّتی مَا اختَلَفوا فیه بَعدی.
تو (یاعلی) بعد از من آنچه امّت من در آن اختلاف خواهند داشت برای آنان روشن خواهی ساخت. (تاریخ بغداد، ج ٤، ص ٣٤٨ ـ مستدرک حاکم، ج ٣، ص ١٢٣)
٦ ـ «پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
اِنَّ عَلیّاً مِنّی و اَنَا مِنهُ وَ هُوَ وَلیُّ کُلِّ مُؤمنٍ بَعدی.
همانا علی از من است و من از علی هستم، هر مؤمنی بعد از من، علی مولی و صاحباختیار او است. (مُسند احمد، ج ٤، ص ٤٣٨ ـ خصائص نسائی، ص ٢٣)
٧ـ «پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
اَعلُم اُمتّی مِن بعدی علیُّ بنُ ابیِطالب.
بعد از من، اعلم اُمت من علی بن ابیطالب(ع) است (کنزلالعمال، ج ١١، ص ٦١٤)
٨ ـ «پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
أقضی أُمّتی عِلیٌّ.
بیناترین امّت من در أمر قضاوت علی(ع) است. (الریاض النضرة، ج ٣، ص ١٦٧ ـ ذخائرالعقبی، ص ٨٣ ـ مناقب خوارزمی، ص ٣٩)
٩ـ «پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
اَلّلهمَّ أَئْتِنی بِأحَبِّ خَلقِکَ اِلَیکَ یأکُلُ مَعی هذاَالطَّیرَ. فَجاءَ عَلٌّی(ع) فَأَکَلَ مَعَه.
(پرندهای بریان در محضر پیغمبر اکرم صلیالله علیه و آله بود. حضرت عرض کرد) بارالها! محبوبترین خلق خود را برسان تا با من همخوراک این پرنده شود. در این هنگام علی علیهالسلام رسید و از آن پرنده تناول نمود. (این حدیث مشهور بنام «حدیثُالطَّیر» معروف است.) (سنن ترمذی، ج ٥، ص ٦٣٦ ـ مستدرك حاكم، ج ٣، ص ١٣٠ـ١٣٢)
١٠ـ «پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
أنا و علیٌّ مِن شَجَرةٍ واحدةٍ وَالنّاسُ مِن أشجارٍ شَتّی.
ریشة من و علی از یک درخت است، و دیگر مردم از درختان گوناگون هستند. (مجمعالزوائد، ج ٩، ص ١٠٠ ـ کنزالعمال، ج ١١، ص ٦٠٨)
١١ـ «پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
اوّلُ مَن صلّی مَعی علیٌّ.
اول کسی که با من نماز گزارد علی علیهالسلام بود. (کنزالعمال، ج ١١، ص ٦١٦ ـ الفردوس، ج ١، ص ٢٧)
١٢ـ «پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
إِنّ الملائکةَ صَلّت عَلَیَّ و علی عَلِیٍّ سَبْعَ سِنینَ قَبلَ أَنْ یُسلِمَ بَشَرٌ.
هفت سال پیش از آنکه بشری مسلمان شود، فرشتگان بر من و علی صلوات و درود میفرستادند. (کنزالعمال، ج ١١، ص ٦١٢ ـ مختصر تاریخ دمشق «ابنمنظور»، ج ١٧، ص ٣٠٥)
١٣ـ «پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
انتَ یا علیُّ بِمَنزِلَةِ الکَعبةِ تُؤتی ولاَتأتی.
تو (یاعلی) همانند کعبهای، همه به سوی تو رو میآورند (به تو نیازمندند) و تو به سوی کسی رو نمیآوری (به کسی نیاز نداری) (اُسدالغابة، ج ٤، ص ٣١)
١٤ـ «پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
اَنا مدینةُ العِلم و علیٌّ بابُها فَمَن اَرادَ المَدینَةَ فَلْیَأْتِها مِن بابِها.
من شهر علم هستم و علی علیهالسلام دروازة آن، هر کس که آهنگ شهر کند باید که از دروازه آن وارد شود. (تاریخ بغداد، ج ٤، ص ٣٤٨ ـ مستدرک حاکم، ج ٣، ص ١٢٦)
١٥ ـ «پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
لَولاکَ (یا علیُّ) ما عُرِفَ المؤمنونَ مِنْ بعدی.
اگر تو (یاعلی) نبودی، مؤمنان بعد از من، از دیگران تمییز داده نمیشدند. (کنزالعمال، ج ١٣، ص ١٥٢ ـ الریاضالنضرة، ج ٣، ص ١٧٣)
١٦ـ «پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
مَن اَرادَ أَن یُنْظُرَ اِلی آدَمَ فی عِلمِهِ و الی نوحٍ فی تقواهُ و اِلی ابراهیمَ فی حِلمِهِ و اِلی موسی فی هَیبَتهِ وَ اِلی عیسی فی عبادَتِهِ فَلیَنظُر الی علیِّ بنِ ابیطالب.
هر کس بخواهد به علم آدم و پارسائی نوح و بردباری ابراهیم و هیبت موسی و عبادت عیسی(ع) نظر کند باید که به علی بن ابیطالب(ع) نظر نماید (مناقب خوارزمی، ص ٥٠)
١٧ـ «پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
النَّظَرُ اِلی وَجهِ عَلیٍّ عِبادَةٌ.
نگاه کردن به سیمای علی علیهالسلام عبادت است. (مستدرک حاکم، ج ٣، ص ١٤٢ ـ الریاض النضرة، ج ٣، ص ١٩٧ ـ مناقب ابن مغازلی، ص ٢٠٦)
١٨ـ «پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
علیٌّ مِنّی بِمنزِلةِ رَأسی مِن بَدَنی.
علی(ع) برای من، همچون سر من است برای پیکر من. (تاریخ بغداد، ج ٧، ص ١٢ـ کنزالعمال، ج ١١، ص ٦٠٣)
١٩ـ «پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
کنتُ انَا و علیٌّ نوراً بین یَدَیِ اللهِ تعالی قَبل أَن یُخلقَ آدمُ بأَربَعَةِ عَشَرَ اَلفَ عامٍ!
من و علی(ع) چهارده هزار سال پیش از خلقت آدم(ع) نوری بودیم که در ساحت قدس خدای متعال به سر میبردیم! (الریاض النضرة، ج ٣، ص ١٢٠ ـ میزان الاعتدال، ج ١، ص ٢٣٥)
٢٠ـ «پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مولَاه اَللّهمَّ والِ مَنْ والاه وَ عادِ مَن عاداه.
هر کس که من مولا و صاحباختیار او هستم علی نیز مولا و صاحباختیار اوست. بارالها! هر کس که ولایت علی را پذیرفت تو ولی او باش و هر که با او دشمنی كرد تو نیز دشمن او باش. (کنزالعمال، ج ١١، ص ٦٠٩ ـ سنن ترمذی، ج ٥، ص ٦٣٣ ـ مستدرک حاکم، ج ٣، ص ١٠٩)
٢١ ـ «پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
هذا (علیٌّ) اَخی وَ وَصِیّی وَ خلیفَتی مِن بَعدی فَاسمَعموا لَهُ و أَطیعوا.
این (علی) برادر و جانشین من و خلیفة بعد از من بر شما است. گوش به فرمان او باشید و از وی اطاعت نمائید. (تاریخ طبری، ج ٢، ص ٣٣١ـ الکامل، ج ٢، ص ٦٣ـ شرح ابنابیالحدید، ج ١٣، ص ٢١١ـ کنزالعمال، ج ١٣، ص ١٣١ـ معالم التنزیل، ج ٤، ص ٢٧٩)
٢٢ـ «پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
إِنَّ هذا (علیّاً) و شیعتَه هُمُ الفائزونَ یَومَ القِیامة.
این علی(ع) و شیعیان او هستند که در روز قیامت کامیاب و رستگار خواهند بود. (تفسیرالدر المنثور سورة بیّنه، آیة ٧ ـ الفردوس، ج ٣، ص ٦١ ـ وسیلة المتعبّدین، ج ٥، قسمت ٢، ص ١٧٠)
٢٣ـ «پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
لَوِإجتَمَعَ الناسُ عَلی حُبِّ عَلِیّ بنِ ابیطالبٍ لَما خَلَقَ اللهُ النارَ!
اگر تمام مردم در دوستی و محبت علی بن ابیطالب علیهالسلام یکدل بودند و وحدت کلمه داشتند خداوند آتش جهنم را هرگز نمیآفرید! (مقتلالحسین خوارزمی، ج ١، ص ٣٨ ـ الفردوس، ج ٣، ص ٣٧٣)
٢٤ـ «پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
یا عائشه! إنَّ هذا (علیّاً) اَحبُّ الرّجالِ اِلَیَّ و أکرَمُهُم عَلیَّ فَاعْرِفی حَقَّهُ وَ اَکرِمی مَثواهُ.
عایشه! این (علی) محبوبترین مردان و گرامیترین آنان در نزد من است. تو حقانیت و موقعیّت او را بشناس و مقام و منزلتش را گرامی بدار. (اسدالغابة، ج ٥، ص ٥٤٨ ـ ذخائر العقبی، ج ١، ص ٦٢، الریاضالنضرة، ج ٣، ص ١١٦)
٢٥ـ «پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
یا علی! ما کنتُ أُبـالی مَنْ ماتَ مِن أُمَّتی وَ هُوَ یُبْغِضُکَ ماتَ یَهُودیّاً او نَصرانیّاً!
یا علی! هر کس از امّت من تو را دشمن بدارد، دیگر برای من مهم نیست او یهودی خواهد مرد یا مسیحی! (الفردوس، ج ٥، ص ٣١٦ـ مناقب ابن مغازلی، ص ٥٠)
٢٦ـ «پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
حُبُّ عَلّیِ بنِ ابیطالبٍ یأکُلُ اُلذّنوبَ کما تَأکُلُ النارُ الحَطَبَ.
محبت و دوستی علی بن ابیطالب (آنچنان) گناهان را نابود میکند همانند آتش که (با حرص و وَلَع) هیزم را میخورد و نابود مینماید. (کنزالعمال، ج ١١، ص ٦٢١ ـ الفردوس، ج ٢، ص ١٤٢ ـ الریاض النضره، ج ٣، ص ١٩٠)
٢٧ ـ «پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
علیٌّ مَعَ الحَقِّ وَالحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ وَلَنْ یَفتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلیَّ الحَوضَ یَومَ القیامَة.
علی با حق است و حق با علی است، این دو هرگز از یکدیگر جدا نمیشوند تا در روز قیامت در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. (تاریخ بغداد، ج ١٤، ص ٣٢١ـ ابن عساکر، ج ٣، ص ١٥٣)
٢٨ـ «پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
اذا کانَ یومُ القیامَة وَ نُصِبَ الصِّراطُ عَلی شَفیرِ جَهنّمَ لَم یَجُزْ اِلّا مَن مَعَهُ کِتابُ علیِّ بنِ ابیطالب.
روزی که قیامت برپا میشود و پل صراط بر کنارة جهنم نصب میگردد هیچ کس حق عبور از آن را نخواهد داشت مگر اینکه برگة اجازة علی بن ابیطالب را به همراه داشته باشد. (مناقب ابن مغازلی، ص ١٤٢ ـ فرائدالسمطین، ج ١، ص ٢٨٩)
٢٩ـ «پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
لَوأَنَّ الغِیاضَ أَقلامٌ والبَحْرَ مِدادٌ والجِنَّ حُسّابٌ والإِنسَ كُتّابٌ ما اَحْصَوْا فضائلَ علیِّ بن ابیطالب علیهالسلام!
اگر تمام درختان قلم، و دریاها جوهر، و جنیّان حسابگر و آدمیان نویسنده شوند نخواهند توانست فضائل علی بن ابیطالب علیهالسلام را اِحصا و شمارش نمایند! (تذکرة الخواص سبط ابن الجوزی، ص ١٣ ـ کفایةالطالب گنجی شافعی، ص ١٢٤ـ١٢٣)
٣٠ـ «پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
ما مَرَرْتُ بسماءٍ اِلّا و أهلُها یُشتاقُون اِلی علیِّ بنِ ابیطالب و ما فیالجَنَةِ نبیٌّ اِلّا و هو مشتاقٌ الی علیِّ بن ابیطالب.
(در معراج) از هیچ آسمانی گذر نکردم مگر أهلش را مشتاق دیدار علی بنابیطالب علیهالسلام دیدم، و در بهشت هیچ پیغمبری نبود مگر اشتیاق دیدار علی بی ابیطالب علیهالسلام را داشت. (الریاض النضرة، ج ٣، ص ١٢٠ ـ ذخائر العقبی، ص ٦٤)
٣١ـ «پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
زَیّنوا مجالِسَکُم بِذِکرِ عَلیٍّ.
همایش و محافل خود را با ذکر و یاد علی(ع) مُزیّن نمائید. (مناقب ابن مغازلی، ص ٢١١)
٣٢ـ «پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
یا علی! إنّ شیعتَکَ عَلی منابِرَ مِن نورٍ مُبیَضَّةً وَجوهُهُم حَوْلی، أَشفَعُ لَهُم وَ یکُوُنونَ فیالجّنةِ جیرانی.
یا علی! شیعیان تو در قیامت بر فراز منبرهایی از نور و با چهرههای سفید و درخشان در پیرامون من هستند، آنان را شفاعت میکنم و در بهشت در جوار من خواهند بود. (شرح ابن ابیالحدید، ج ٩، ص ١٥٨ ـ مجمعالزوائد هیثمی، ج ٩، ص ١٣١ ـ ینابیع المودة، ص ٦٣)
٣٣ـ «پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
قُسِّمتِ الحِکمةُ عَشَرةَ أجزاءٍ أُعْطِیَ عَلِیٌّ تِسَعةَ أَجزاءٍ وَالنّاسُ جُزءً واحداً وَ هُوَ أعلَمُ بِالعُشِرالباقی!
علوم و حکت ده بخش است، به علی(ع) نُه بخش و به دیگر مردم یک بخش عطا شده و علی(ع) در آن یک بخشِ یک دهم نیز از دیگران اعلم و داناتر است! (البدایة و النهایة ابنکثیر، ج ٧، ص ٣٦٠ ـ میزانالاعتدال ذهبی، ج ١، ص ١٢٤ ـ لسانالمیزان عسقلانی، ج ١، ص ٢٣٥)
٣٤ـ «مولی امیرالمؤمنین علیهالسلام»:
عَلَّمَنی رَسولُالله صلالله علیه و آله اَلفَ بابٍ مِنَ العِلمِ کُلُّ بابٍ یَفتحُ الفَ بابٍ.
پیامبر اکرم(ص) هزار باب علم به من آموخت که از هر بابی هزار باب دیگر گشوده میگردد. (کنزالعمال، ج ١٣، ص ١١٤ ـ ینابیع المودة، ص ١٤)
٣٥ـ «مولی امیرالمؤمنین علیهالسلام»:
سَلونی قبل أَن تَفقِدونی فَاِنّی لا أُساَلُ عَن شئٍ دونَ العَرشِ الّا أخبرتُ عَنهُ.
از من (هرچه بخواهید) بپرسید پیش از آنکه مرا از دست بدهید، هر چه از مادون عرش الهی از من سؤال شود همه را پاسخ میدهم. (کنزالعمال، ج ١٣، ص ١٦٥)
٣٦ـ «مولی امیرالمؤمنین علیهالسلام»:
سَلونی قبل أن تَفقِدونی عَنِ عِلمٍ لایعرِِفُهُ جِبرائیل و لامِیکائیل.
علومی از من بپرسید که نه جبرائیل آن را میداند و نه میکائیل، پیش از آنکه دیگر مرا از دست بدهید. (نزهةالمجالس صفوری، ج ٢، ص ١٤٤)
٣٧ـ «پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
لَو أنَّ السَمواتِ وَالأرضَ وُضِعَت فی کفّة میزانٍ وَ وُضِعَ ایمانُ عَلیٍّ فی کفَّةِ میزانٍ لَرُجِّحَ ایمانُ عَلِیٍّ عَلَی السّموات وَالأرض.
اگر آسمانها و زمین را در یک کفة ترازو بگذارند و ایمان علی(ع) را در کفة دیگر، ایمان علی(ع) بر آسمانها و زمین برتری خواهد یافت. (کفایةالطالب، گنجی شافعی، ص ٧٧ ـ کنزالعمال، ج ١١، ص ٦١٧)
٣٨ـ «پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
ایُّهاَالناس، اِمتَحِنوا أولادَکُمْ بِحُبّ عَلِیٍّ. فَمَن أَحَبّهُ فَهُو منکُم وَ مَن اَبغَضَهُ فَلَیسَ مِنکُم!
ای مردم، بچههای خود را به محبّت علی(ع) بیازمائید، هر کس که علی را دوست داشت او فرزند شما (و حلالزاده) است و آن کس که او را دشمن داشت او فرزند شما (و حلالزاده) نیست! (تاریخ امیرالمؤمنین(ع)، ابنعساکر، ص ٢٥٥)
٣٩ـ «پیامبرگرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
یا عمّار! اِنْ رَأَیتَ علیاً قَد سَلَکَ وادیاً و سَلَکَ الناسُ وادیاً غیرَهُ فَاسلُکْ مَعَ عَلِیٍّ وَدَعِ الناسَ.
عمار! هر وقت دیدی که علی(ع) تنها به راهی میرود و همة مردم به راهی دیگر، تو مردم را واگذار و در مسیری برو که علی(ع) میرود. (کنزالعمال، ج ١١، ص ٦١٣ ـ تاریخ بغداد، ج ١٣، ص ١٨٧)
٤٠ـ عمربنالخطّاب
لَولا عَلِیٌّ لَهَلَکَ عُمر!
اگر علی نبود، مسلّماً عمر به هلاکت میرسید! (الفصولالمهمة، ابن صباغ مالکی، ص ١٧ـ نورالابصار شبلنجی، ص ٨٨ ـ نظم دررالسمطین سمط١ ص ١٢٩، المناقب الثلاثة بلخی، ص ١٢)
منبع: کتاب شکوفه های حکمت