جان دادن ابي عبدالله
” مرحوم شيخ جعفر شوشتري مي گويد:
سه جا وقتي امام حسين (عليه السّلام)، علي اكبر (عليه السّلام) رو فرستادند، داشت جان مي داد:
دفعه ي اول وقتي علي اذن ميدان گرفت، خواست بره ميدان، رنگ بر صورت حسين (عليه السّلام) نبود، چند قدم پشت سر علي راه مي رود، دست به محاسن مي كشه، مي گويد: «لا حَول و لا قوه الّا بالله… » پسرم ! كمي آهسته تر برو، كمي بيشتر نگاهت كنم.
بار دوم، وقتي كه برگشت از ميدان صدا زد: «يا ابتا العطش قد قتلني » عطش منو داره مي كشه، ابي عبدالله زبان در دهان علي گذاشت، وقتي علي اكبر ديد زبان بابا از او خشك تره خجالت كشيد، آنجا هم حسين (عليه السّلام) مي خواست جان بدهد.
به امام صادق (عليه السّلام) عرض كردند، بهترين نعمات الهي براي يك پدر چيه؟ حضرت فرمودند: بهترين نعمت براي بابا اينه كه جوانش بزرگ بشه، پيش او راه بره.
باز از حضرت سؤال كردند، سخت ترين لحظه چيه؟ فرمودند: آن لحظه اي كه آن جوان به پيش پدر مي خواهد جان بدهد.
بار سوم مرحوم شوشتري مي گه آن لحظه اي بود كه ابي عبدالله دم در خيمه قدم مي زد، (خدايا چه بر سر پسرم مي آيد) يه دفعه ديد صداي علي داره مياد، ناسخ التواريخ مي گه، تا صداي علي را شنيد سوار اسب شد، به بالاي سر علي آمد. وقطّعوهُ سيوفهُ ارباً اربا.
هفت مرتبه صدا زد: ولدي ولدي…
آنجا لشگر يه لحظه فكر كردند حسين جان مي ده، گفتند: هم پسر را كشتيم و هم پدر رو، لذا لشگر كف زدند….
منبع:كتاب گلواژه هاي روضه”